هر کو نظرش به جاه و مال است
مستغرق قلزم ضلال است
خود را به محیط در مینداز
زیرا که خلاص از او محال است
نتوان به در آمدن ز گرداب
ور زان که طمع کنی خیال است
آن ها که به انزوا نشستند
دانی که چرا درین سوال است؟
تا در نکشد به بحرشان حرص
موجی که علاقه ی وبال است
آن نیز هم از عنایت اوست
ورنه که و چه که را مجال است
اسکندر جست آب و شد خاک
باری بنگر چه طرفه حال است
خضر از نظر مواهب حق
خوش بر لب چشمه ی زلال است
گر در یابی هنوز این راز
از نوع مراتب رجال است
با این همه فصحت نزاری
درشرح بیان هنوز لال است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیصیقلی آینه محال است
هردم که جز این زنی وبال است
ما را همه شب شب وصال است
ما را همه روز روز حال است
از دولت عشق پادشاهیم
سلطانی عشق بی زوال است
گویا ز خدا خبر ندارد
[...]
عکسی ز جمال ذوالجلال است
طغرای مثال لایزال است
هر نقش عجب که زیر و بالاست
برهان وجود حق تعالی ست
پیغام، نمکچش وصال است
دلخوش کن عاشقان خیال است
خورشید فلک سفید ابروست
خورشید تو عنبرین هلال است
هر جا که دل شکسته ای هست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.