شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۸
یاریست یار یاران یاری چگونه یاری
یاری که می توان گفت داریم یار غاری
یاری اگر ز یاری باری رسید بر وی
ما را نبود هرگز از یار خویش باری
نقش خیال رویش بر دیده می نگاریم
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱
دارد نشان یارم هر دلبری و یاری
بینم جمال رویش از روی هر نگاری
جز روی او نبینم از روی هر نگاری
جز خط او نخوانم از خط هر عذاری
عکسی از آن جمال است هر حسن و هر جمالی
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
ای پارسا که دایم رو در نماز داری
سرّ که می سرایی راز که می گذاری
از طاق ابروانش رو کرده ای به محراب
در پیش خویش تا کی دیوار کژ برآری
تا با غمش قرینم خون خوردن است کارم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۲
از خون دیدها شد کوی تو لالهزاری
بس دیده خاک ره شد کو چشم اعتباری
از جلوههای امکان چندان که نقش بستم
صورت نبست در دل شکل تو گلعذاری
آیینه جمالت هر چند سوخت جانم
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳
سرکش سمند دولت، پر نیست اعتباری
هر روز زیر را نیست، چون استر مکاری
بی پیر عقل، دولت راه و روش چه داند؟
این توسن حرون را، باید سوار کاری!
در پاس خلق، سوزد تا صبح مغز جان را
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
یاد آر ای ستمگر از حال خاکساری
روزی اگر به کویت باد آورد غباری
هر کس درین گلستان نخلی نشاند بر داد
جز نخل ما که هرگز باری نداد باری
ما در پس و تو جانا در منزلی نشسته
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
نه دل به دست یاری نه سر به زیر باری
آسوده بایدم زیست یک چند بر کناری
خرم به روزگاران از دوستان بخشمی
خرسند در بهاران از بوستان بخاری
آیینه دل ما دیریست تا ندیدست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۴
نافه بنافه دارد اگر آهوی تتاری
تو صد هزار نافه از چین مو بباری
جز چشم جان شکارت در چین زلف جادو
هرگز ندیده آهو در چین کسی شکاری
ای خط تو دود و عودی بر روی آتشینش
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۲
عمری به کعبه و دِیر بردیم انتظاری
ز آن انتظار جز عشق حاصل نگشت کاری
جانان ز دست رفت و جان از فراق فرسود
بر جان ز کسوت تن برجای مانده باری
ای گل ز صحبت من تا چند میگریزی؟
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۴
ای آهوی تتاری نافه اگر نداری
زآن مو چرا نگیری زآن بو چرا نیاری
از آب چشم عشاق رو وام کن دو قطره
ای ابر نوبهاری باران اگر نداری
از خارخار عشقت در دل اگر اثر هست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۶
گر هر که را نهانی کاریست با نگاری
ما را نهان و پیدا جز عشق نیست کاری
نقش و نگار مانی نغز است و دلکش اما
حاشا که کرده تصویر ز این طرفه تر نگاری
خودکامی است از یار بوس و کنار جستن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۳
از وصل روی جانان امشب چو کامکاری
شکوه ز بخت حیف است گر بر زبان برآری
شربت بود چو گیری از دست دوست حنظل
عزت شمر چو بینی در عشق یار خواری
بلبل به موسم گل افغان و نالهات چیست؟
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۵
پرده ز رخ کشیدند گلهای نوبهاری
بیجا چرا عنادل دارند بیقراری؟
معشوق چون درآید جلوهکنان به بازار
عاشق چرا بنالد از درد سوگواری؟
چون باد صبحدم را باشد ز تو پیامی
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷
دیدم جمال قاتل در وقت جان سپاری
دادم تسلی دل در عین بی قراری
خواری کشان حسنش گلهای بوستانی
شوریدگان عشقش مرغان شاخساری
شاخ گلی که آبش از جوی دیده دادم
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۰ - مظفر کرمانی قُدِّسَ سِرُّه
باران با لطافت بارید بر گلستان
هم ورد یافت وردی هم خار یافت خاری
در لطف طبع باران کی میکند تفاوت
کز گل گرفت عزت وز خار دید خواری
از شرق صلب آدم یک لمعه گشت لامع
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۷۰ - هاشم شیرازی قُدِّسَ سِرُّه
ظاهر نشان آن یار از هر کسی و یاری
بینم جمال رویش در وجه هر نگاری
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۷۰ - هاشم شیرازی قُدِّسَ سِرُّه
ظاهر نشان آن یار از هر کسی و یاری
بینم جمال رویش در وجه هر نگاری
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰
ای تیره زلف درهم ای نافهٔ تتاری
کار من از تو درهم روز من از تو تاری
گر نیستی تن من تا چند گوژپشتی
ور نیستی دل من تا چند بیقراری
کردی سیاهکارم تا کی سفیدچشمی
[...]
صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۲۴ - وقایع جناب حر بن یزید ریاحی
چندین هزار شوهر از بهر خواستگاری
سوی عجوزه دهر کردند روی یاری
آخر نبود از پیش یک تن به حجله کاری
جز از عنا و محنت غیر از بلا و خواری
صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۲۴ - وقایع جناب حر بن یزید ریاحی
دریای رحمت حق آثار لطف باری
چون سوی حر نظر کرد با اشکهای جاری
سر او فکنده در پیش از فرط شرمساری
بگشود باب احسان بر روی وی ز یاری