گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

یاریست یار یاران یاری چگونه یاری

یاری که می توان گفت داریم یار غاری

یاری اگر ز یاری باری رسید بر وی

ما را نبود هرگز از یار خویش باری

نقش خیال رویش بر دیده می نگاریم

در چشم ما نظر کن روشن ببین نگاری

جز عاشقی و رندی کار دگر نداریم

مستانه در خرابات مائیم و خواندگاری

در عین ما نظر کرد خلوتسرای خود دید

بر جای خویش بنشست بگرفته خوش کناری

می نوش ساغر می می بوس دست ساقی

باشد که بگذرانی رندانه روزگاری

جام جهان نمائی بستان ز نعمت الله

تا رو به تو نماید خورشید بی غباری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل در پیش او نهادم

بستد به دوستی دل ننمود دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

منوچهری

ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری

مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری

چونانکه من به شادی روزی هم گذارم

خواهم که تو به شادی روزی همی‌گذاری

گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره

[...]

انوری

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم

بسته به دوستی دل بنموده دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

مجیرالدین بیلقانی

ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در

از یار خواه باده وز باده خواه یاری

دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد

جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری

در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا

[...]

عراقی

تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟

چون می‌شویم عاشق بر چهرهٔ تو باری

از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان

مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!

خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه