تو ای سلطان خوبان جز ستمکاری نمیدانی
گرفتی مُلکِ دل را مملکتداری نمیدانی
همه شب همدم اغیار از یار گریزانی
دریغا طفلی و رسم و ره یاری نمیدانی
عجب فتانی ای چشم سیاه رهزن جادو
که غیر از رهزنی و رسم عیاری نمیدانی
عجب نبود که خون خلق را خوردی به چالاکی
تو تُرکی و به غیر از قتل و خونخواری نمیدانی
نه ای چشم سیه پیداست از تو درد بیماری
چه بیماری که درد و رنج بیماری نمیدانی
رخ خورشید پوشیدی و روز خلق شد تیره
تو ای زلف سیه غیر از سیهکاری نمیدانی
همیخندی بر افغانم که تا سایی نمک بر دل
تو آزادی بلی حال گرفتاری نمیدانی
گلت همصحبت خار است آشفته بکش افغان
بنال ای بلبل عاشق مگر زاری نمیدانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به انتقاد از محبوب خود، که به عنوان "سلطان خوبان" معرفی شده، میپردازد. او میگوید که محبوب تنها به ستمگری و غمگینی میپردازد و از معانی واقعی عشق و دوستی بیخبر است. شاعر این محبوب را به خاطر رفتارهایش، مانند دوری از یار و خونریزی، مورد سرزنش قرار میدهد و بیان میکند که او فقط به کارهای زشت و آسیبزننده مشغول است. در نهایت، شاعر احساسات عمیق خود را برای محبوب ابراز کرده و از او میخواهد تا درد و رنج عشق را درک کند.
هوش مصنوعی: ای سلطان زیباییها، تو فقط به ستمگری مشغولی و نمیدانی که با تصرف قلبها، چگونه باید به درستی حاکمیت کرد.
هوش مصنوعی: تمام شب در کنار دیگران و دور از یار خود هستی، افسوس که تو راه و رسم دوستی را نمیدانی.
هوش مصنوعی: چشمان سیاه تو، ای فتنهگر، گویی تنها در دزدی و نیرنگ بازی خبرهای و چیز دیگری نمیدانی.
هوش مصنوعی: عجیب نیست که با چابکی تمام به جان مردم میافتیدی، تو به عنوان یک بُت و زیبا، تنها پیوندی به کشتار و خونریزی داری و چیزی جز این نمیدانی.
هوش مصنوعی: ای چشم سیاه، تو از دلی که درد بیماری دارد خبر نداری؛ چه بیماریای که خودت نمیدانی چه دردی و رنجی به همراه دارد.
هوش مصنوعی: تو با موهای سیاه و تاریکت چهرهی خورشید را پوشاندی و باعث شدی که روز برای خلق تیره و تار شود. جز بدی و ناپاکی چیز دیگری نمیدانی.
هوش مصنوعی: تو بر من میخندی در حالی که تا زمانی که نمک بر دل تو است، آزاد هستی. اما نمیدانی که حالت چقدر سخت و دشوار است.
هوش مصنوعی: دوست من، گل تو در کنار خاری قرار دارد. ناله و فریاد کن، ای بلبل عاشق، آیا نمیدانی که باید غم و اندوه خود را نشان دهی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جفاکارا به یاران جز جفا کاری نمیدانی
نمیدانم چرا رسم و ره یاری نمیدانی
چو میبینی مرا با آنکه یقین حالم
تغافل میکنی زان سان که پنداری نمیدانی
به این شادی که میدانی طریق دلبری اما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.