محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴
دل در بدن کباب و مرا دیده تر هنوز
تن غرق آب و آتش و دل پرشرر هنوز
بسمل شدم به تیغ تو چون مرغ دم به دم
گرد سر تو از سر خد بیخبر هنوز
بنیاد عمر شد متلاشی و از وفا
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
ای در زمان خط تو بازار فتنه تیز
انجام دور حسن تو آغاز رستخیز
جولانی تو راست که جولان ز لعب تو
صد رستخیز خاسته از هر نشست و خیز
هر روز میکند ز ره دعوی آفتاب
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
ای سنگ دل ز پرسش روز جزا بترس
خون من غریب مریز از خدا بترس
هر دم به سینه راه مده کینهٔ مرا
وز آه سینه سوز من مبتلا بترس
بر بیدلان ز سخت دلیها مکش عنان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
آن شاه حسن بین و به تمکین نشستنش
و آن خیرگی و طرف کله برشکستنش
آن تیر غمزه پرکش و از منتظر کشی است
موقوف صد کمان ز کمانخانه جستنش
سروی است در برم که براندام نازنین
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱
ای طاعت تو بر همهٔ کائنات فرض
ذکرت بر اهل صومعه و سومنات فرض
گر سجدهٔ بشر ملک از یک جهت نمود
آمد سجود تو ز جمیع جهات فرض
ای در درون صد شکر ستان برون فرست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲
روزی که گشت بر همهٔ عالم نماز فرض
شد ناز بر تو واجب و بر ما نیاز فرض
تا در وجود آمدی ای کعبهٔ مراد
شد سجدهٔ تو بر همه کس چون نماز فرض
نتوان به هیچ وجه شمرد از بتان تو را
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵
تا کی کشی به بی گنهان از عتاب تیغ
ای پادشاه حسن مکش بی حساب تیغ
تا عکس سرو قد تو در بر کشیده است
دارد کشیده بد ز غیرت بر آب تیغ
در ذوق کم ز خوردن آب حیات نیست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶
گر پا نهی ز لطف به مهمانسرای دل
پیش تو جان به پیشکش آرم چه جای دل
بهر گذار کردنت از غرفههای چشم
درها گشاده بر حرم کبریای دل
بنای صنع بهر تو نامهربان نهاد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹
ای جای دلنشین تو مهمان سرای چشم
یک دم چراغ دل شو و بنشین به جای چشم
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲
لب پر سوال بر سر راهی نشستهام
سائل نیم به وعده ماهی نشستهام
زان شمع بس که داشتهام دوش اضطراب
گاهی چو شعلهٔ خاسته گاهی نشستهام
گل میدمد ز دامن و چشمم که روز و شب
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶
در بزم چون به کین تو غالب گمان شدم
جان در میان نهادم و خود برکران شدم
پاس درون قرار به نامحرمان چو یافت
من محفل تو را ز برون پاسبان شدم
دیدم که دیدن رخت از دور بهتر است
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵
ساز خروش کرده دل ناز پرورم
آماده وداع توام خاک برسرم
زان پیش کز وداع تو جانم رود برون
مرگ آمده است و تنگ گرفتست در برم
نقش هلاک من زده دست اجل بر آب
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶
افکن گذر به کلبه ما تا بهم رسد
از گرد رهگذار تو کحلی برای چشم
گر در وثاق خاک نشینان قدم نهی
سازند خاک پای تو را توتیای چشم
بیرون مرو ز منزل مردم نشین خویش
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱
مفتون چشم کم نگه پر فتنهات شوم
مجنون آهوانه نگه کردنت شوم
از صد قدم به ناوکی انداختی مرا
قربان دست و بازوی صید افکنت شوم
دامان سعی بر زدهای در هلاک من
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲
کو دل که محو نرگس جادو فنت شوم
مستغرق نظاره مرد افکنت شوم
چون گشتهای به دشمن ناموس خویش دوست
اینست دوستی که به جغان دشمنت شوم
از غیرتم برین که به من نیز این چنین
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴
خوش آن که هم زبان به تو شیرین بیان شوم
حرفی ز من بپرسی و من بیزبان شوم
وقت سخن تو غرق عرق گردی از حجاب
من آب گردم و ز خجالت روان شوم
یاری به غیر کن که سزای وفای من
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷
پا چون کشم ز کوی تو کانجا زمان زمان
میآورد کشاکش عشقم کشان کشان
جان زار و تن نزار شد از بس که میرسد
جور فلک برین ستم دلبران بر آن
چون نیستیم در خور وصل ای اجل بیا
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰
رویت که هست صورت چین شرمسار از آن
نقشی است دقت ید صنع آشکار ازان
تحریر یافت صورت و زلفت ولی هنوز
در لرزه است خامه صورت نگار ازان
بر نخل ناز پرور او هرکه بنگرد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴
تا بر سپهر از زر انجم بود نشان
دست در نثار تو بادا درم فشان
این که در ترقی کار تو بس که هست
ذات تو را بهر سر مو صد نشان ز شان
بر صاف سلسبیل کشان طعنه میزنند
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳
ای ابرویت به وقت اشارت زبان حسن
شهرت ده زبان دگر در زمان حسن
ز آمد شد خیال تو در شاه راه چشم
از یکدگر نمیگسلد کاروان حسن
از تیر عشق اهل زمین پر برآورند
[...]