گنجور

 
محتشم کاشانی

خوش آن که هم زبان به تو شیرین بیان شوم

حرفی ز من بپرسی و من بی‌زبان شوم

وقت سخن تو غرق عرق گردی از حجاب

من آب گردم و ز خجالت روان شوم

یاری به غیر کن که سزای وفای من

این بس که ناوک ستمت را نشان شوم

در کوی خویش اگر ز وفا جا دهی مرا

سگ باشم ار جدا ز سگ آستان شوم

جورت که پیش محتشم از صد وفا به است

من سعی می‌کنم که سزاوار آن شوم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وحدت کرمانشاهی

تا چند سرگران ز مدار جهان شوم

تا چند از مدار جهان سرگران شوم

در بین ما و دوست به جز خود حجاب نیست

آن به که بگذرم ز خود و از میان شوم

زندان تن گذارم و این خاکدان دون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه