گنجور

 
محتشم کاشانی

ساز خروش کرده دل ناز پرورم

آماده وداع توام خاک برسرم

زان پیش کز وداع تو جانم رود برون

مرگ آمده است و تنگ گرفتست در برم

نقش هلاک من زده دست اجل بر آب

نقش رخت نرفته هنوز از برابرم

بخت نگون نمود گرانی که صیدوار

فتراک بستهٔ تو نشد جسم لاغرم

خواهد به یاد رخش تو دادن شناوری

سیلی که سر برآورد از دیده ترم

گر بر من آستین نفشاند حجاب تو

من جیب خود نه دامن افلاک بر درم

ای دوستان چه سود که درد مرا دواست

صبری که من گمان به دل خود نمی‌برم

گو برگ عمر رو به فنا محتشم که هست

هر یک نفس ز فرقت او مرگ دیگرم

 
 
 
سوزنی سمرقندی

. . . ری به . . . ن خر سر خمخانه در برم

تا عاقبت کجا رسد اینکار بنگرم

آن خر سری که شعر سراید بلحن خر

پالیز شاعری را گوید . . . ر خرم

یعنی ز من بجوشد هر شاعری که هست

[...]

انوری

تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرم

جز غم نبود بهره ز چرخ ستمگرم

خون شد دلم در آرزوی آنکه یک نفس

بی‌خار غم ز گلشن شادی گلی برم

پیموده گشت عمر به پیمانهٔ نفس

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ای طالع نگون ز تو تا کی قفا خورم

وی چرخ واژگون ز تو تا کی جفا برم

روزی بخشم بشکنم این مهر مهر تو

وین پرده کبود تو بر یکدگر درم

از دور تو چه باک که من قطب ثابتم

[...]

مجیرالدین بیلقانی

هر شب که سر به جیب تحیر فرو برم

ستر فلک بدرم و از سدره بگذرم

اندر بها ز گوهر عالم فزون بود

هر در که من ز بحر تفکر بر آورم

عنقا شوم به مغرب عزلت که آفتاب

[...]

سید حسن غزنوی

داند جهان که قره عین پیمبرم

شایسته میوه دل زهرا و حیدرم

دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم

چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم

دری پر از عجایب دریا شود به حکم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه