گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

آمد بهار و شعله به سنگی نمانده است

در هیچ سینه یی دل تنگی نمانده است

از میکشان به گوش صدایی نمی رسد

بزم رباب و ناله چنگی نمانده است

نام و نشان ز ناله پیر و جوان مجوی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

در هیچ سینه یی گل داغی نمانده است

در بزم روزگار چراغی نمانده است

مانند غنچه سر به گریبان کشیده ایم

ما را به سیر باغ دماغی نمانده است

دستی که گل زند به سر بلبلی کجاست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

ای مقدم تو قبله چشم تر من است

هر جا که نقش پای تو باشد سر من است

خوابم بدیده بی تو چو شبنم بود حرام

شبها اگر چه خرمن گل بستر من است

در کوی تو غبار مرا می برد نسیم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

آمد بهار و سیر گلستان غنیمت است

بزم وصال غنچه خندان غنیمت است

یا قامت خمیده روم سوی بوستان

نظاره بنفشه و ریحان غنیمت است

ای باغبان ز باغ به بیرون چه می روی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

دل در برم چو کعبه مقام محمد است

پر سینه چون مدینه ز نام محمد است

جبرئیل روز و شب سر راهش گرفته است

ایستاده مستعد به سلام محمد است

در ذکر خیر گنبد افلاک برصد است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

سرگشته آسمان به هوای محمد است

خورشید پاسبان سرای محمد است

بر هر زمین که پنجه دواینده شاخ گل

نقش کف مبارک پای محمد است

رضوان اگر چه بر در جنت نشسته است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

در باغ اثر ز ناله بلبل نمانده است

امروز در بساط چمن گل نمانده است

از دست هیچ کس گرهی وا نمی شود

ربطی میان شانه و کاکل نمانده است

مانند سبزه سرو لب جو کند سراغ

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

جود و سخا به مردم عالم نمانده است

نام و نشان ز منزل حاتم نمانده است

یکسان کند به باغ تماشای خار و گل

امروز امتیاز به شبنم نمانده است

از دل می صبوح کدورت نمی برد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

آن شوخ اگر نمایدش از دور پشت دست

در پیش او نهد به زمین حور پشت دست

خوردم هزار نیش و نشد نوش حاصلم

تا کی نهم به خانه زنبور پشت دست

بر سایلان کریم حقارت نمی کند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

آمد خزان و عیش و طرب از زمانه رفت

گل کوچ کرد و مرغ چمن ز آشیانه رفت

در زیر آسمان نتوان کرد پاستون

باید وداع کرده از این شامیانه رفت

ای مرغ روح در قفس تنگ و تاریکی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

آمد خزان و دور نشاط از پیاله رفت

رنگ از رخ گل و نمک از داغ لاله رفت

در هیچ سینه یی ز محبت اثر نماند

آتش ز سنگ و ماه ز آغوش هاله رفت

از خیرگاه حاتم طی نیست غیر نام

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

در گلشنی که مقدم آن گل رسیده است

از روی باغ رنگ چو شبنم پریده است

نقاش دست و بازوی خود بوسه می زند

گویا کمان ابروی او را کشیده است

ننهاده پا به خانه آئینه از حجاب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

چشم تو را طبیب کجا می کند علاج

این چشم را به دیدن کس نیست احتیاج

تنگ آمدم ز دست دل بی قرار خود

چون غنچه خون خورد پدر از طفل بدمزاج

آزاده از حکومت ایام فارغ است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

روزی که دام زلف تو در تاب می شود

مژگان به چشم صید رگ خواب می شود

گر بگذری به وقت نماز از نماز گاه

آغوش ها گشاده چو محراب می شود

هنگام خط شکسته شود دست و پای خال

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

زلف تو شام بوی و جبین صبحگاه عید

ابر و هلال روزه و رخسار ماه عید

چشمم پر است از تو چو صحن نمازگاه

دروی خطت سیاه و جمال تو شاه عید

شاید که در کنار کشم از میان خلق

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

آمد خزان و سیر چمن آرزو نماند

در باغ روزگار گل رنگ و بو نماند

در هیچ ابر آب مروت نیافتم

از سبزه غیر نام به لبهای جو نماند

از بس که در جهان سر بی مغز شد بلند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

روزی که یار مست برون از چمن شود

بلبل غریب گردد و گل بی وطن شود

گر در چمن حدیث لبش در میان نهم

گل گوید آنقدر که سراپا دهن شود

بر دست خویش کوهکن آخر هلاک شد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

رفتند اهل جود در ایام کس نماند

در بزم روزگار به غیر از مگس نماند

زد قفل باغبان به در باغ آرزو

ما را دگر به شاخ هوس دسترس نماند

رفت از دماغ گوشه نشینان حضور قلب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

ای مه شبی به خانه ام آیی چه می شود

بر من دری ز غیب گشایی چه می شود

تا کی ز پیش دیده من بگذری بناز

در چشم من چو سرمه درآیی چه می شود

یخ بسته ام چو شمع ز سرمای روزگار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

رنگینی رخ تو به رعنا نداده اند

داغ مرا به لاله صحرا نداده اند

شبنم ز باغ کام دل خود گرفت و رفت

ما را چه شد که راه تماشا نداده اند

خون خورده تیغ تا شده پهلونشین تو

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode