گنجور

 
سیدای نسفی

روزی که دام زلف تو در تاب می شود

مژگان به چشم صید رگ خواب می شود

گر بگذری به وقت نماز از نماز گاه

آغوش ها گشاده چو محراب می شود

هنگام خط شکسته شود دست و پای خال

افتاده دزد در شب مهتاب می شود

از پنبه سنگ بر دهنش دم به دم زنند

هر شیشه یی که صرف می ناب می شود

شیر و شکر به سفره دنیا پرست نیست

هر جا خسیست روزیی گرداب می شود

خود را اگر به سایه ابرو کشد چو سرو

شمشیر خوب تیغ سیه تاب می شود

از مرگ چاک ها به گریبان آدمیست

بر جان خاک رخنه ز سیلاب می شود

خون جوش می زند ز لب خشک ساحلم

هر تشنه یی که در طلب آب می شود

این بی قراریی که تو را هست سیدا

آخر دل تو چشمه سیماب می شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode