گنجور

 
سیدای نسفی

سرگشته آسمان به هوای محمد است

خورشید پاسبان سرای محمد است

بر هر زمین که پنجه دواینده شاخ گل

نقش کف مبارک پای محمد است

رضوان اگر چه بر در جنت نشسته است

بر کف گرفته کاسه گدای محمد است

روزی که آفتاب قیامت شود علم

کونین در سراغ لوای محمد است

نه اطلس سپهر که افلاک نام اوست

یک پرده یی ز پرده سرای محمد است

هر عضو من ز درد به فریاد آمدست

ایستاده منتظر به دوای محمد است

ای دل بیا به جا که مسیحا دم آمدست

ای غم برو ز سینه که جای محمد است

ای سیدا همیشه زبان در دهان من

سرگرم چون قلم به ثنای محمد است