گنجور

 
سیدای نسفی

آمد بهار و سیر گلستان غنیمت است

بزم وصال غنچه خندان غنیمت است

یا قامت خمیده روم سوی بوستان

نظاره بنفشه و ریحان غنیمت است

ای باغبان ز باغ به بیرون چه می روی

بودن به پای سرو خرامان غنیمت است

ای غنچه سر ز جیب به دیوانگی برآر

یک چند روز چاک گریبان غنیمت است

پهلوی خود ز خاک چمن برنمی کشم

چون سایه خواب زیر درختان غنیمت است

ای سیدا چو باد به هر جانبی مرو

بر گرد خویش گرد که دوران غنیمت است