آمد خزان و عیش و طرب از زمانه رفت
گل کوچ کرد و مرغ چمن ز آشیانه رفت
در زیر آسمان نتوان کرد پاستون
باید وداع کرده از این شامیانه رفت
ای مرغ روح در قفس تنگ و تاریکی
پرواز کرده باید از این آشیانه رفت
در بزم اهل جود صدایی نشد بلند
آواز دورباش ز درهای خانه رفت
بردند سوی باغ ز ویرانه جغد را
امروز امتیاز ز اهل زمانه رفت
روزی نصیب کس به نشستن نمی شود
باید چو آسیا ز پی آب و دانه رفت
پایان نشین چو گرد به بالا رجوع کرد
بر پیشگاه خانه در از آستانه رفت
دستی که وا کند گره از کار کس کجاست
ناخن وداع کرده ز انگشت خانه رفت
ور بزم روزگار امید چراغ نیست
از برق روشنی و ز آتش زبانه رفت
ای پیر آفتاب جوانی غروب کرد
نزدیک گشت شام و بباید به خانه رفت
ساقی و شیشه و قدح و مطرب و سرود
جمع آمدند و نشاء پرید از میانه رفت
گردید دیده خشک و ز دندان اثر نماند
از آسیای ما هوس آب و دانه رفت
بر روی هیچ کس ز طمع آبرو نماند
این گوهر یگانه ز دست زمانه رفت
ای سیدا ز ناله خود یافتم اثر
این تیر پرشکسته به سوی نشانه رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.