گنجور

 
سیدای نسفی

زلف تو شام بوی و جبین صبحگاه عید

ابر و هلال روزه و رخسار ماه عید

چشمم پر است از تو چو صحن نمازگاه

دروی خطت سیاه و جمال تو شاه عید

شاید که در کنار کشم از میان خلق

تا بازگشتن تو نشینم به راه عید

آنها که منکرند به امروز عید را

بوس و کنار ما و تو باشد گواه عید

غیر از تو بهره مند مرا دل ز شکوه پر

مردم ز عید خرم و من دادخواه عید

بر دامن تو تا نشیند ز ره غبار

از ابر دیده آب فشانم به راه عید

چندین هلال نو شد و عید آمد و گذشت

هرگز نکرد سایه به فرقم کلاه عید

ای سیدا رساند خطش نامه وصال

باشد بهشت آمدن تیر ماه عید