گنجور

 
سیدای نسفی

در باغ اثر ز ناله بلبل نمانده است

امروز در بساط چمن گل نمانده است

از دست هیچ کس گرهی وا نمی شود

ربطی میان شانه و کاکل نمانده است

مانند سبزه سرو لب جو کند سراغ

آزاده را ز بس که توکل نمانده است

چون دام پاره گوشه نشینان خورند خاک

گیرایی کمند تغافل نمانده است

سیلاب برده خانه ارباب جود را

در جویبار اهل کرم پل نمانده است

آخر کشیده کوه ز فرهاد انتقام

در بزرگان وقت تحمل نمانده است

بلبل ز بیضه سر نکشد از برهنگی

جز جیب پاره در بدن گل نمانده است

امروز ساکنان چمن کوچ کرده اند

بر روی باغ سبزه و سنبل نمانده است

سودای ما زیاده شد از فکرهای پوچ

ما را دگر خیال تخیل نمانده است

امروز گشت سلسله جود منتهی

در دور این گروه تسلسل نمانده است

بر باد رفته گلشن ایام سیدا

خاری در آشیانه بلبل نمانده است