گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

تا بوی زلف یار در آبادی منست

هر لب که خنده‌ای کند از شادی منست

بالم وداع جلوة پرواز می‌کند

یارب دگر که در پی صیّادی منست؟

دارم سراغِ جلوة سیمرغ و کیمیا

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

تنها نه دیده‌ام به رخ نازنین تست

هر جا که می‌روی نگهی در کمین تست

هنگامه گرمی ید بیضا زیاد رفت

امروز دست معجزه در آستین تست

احیای رسم معجز جان‌‌بخشی مسیح

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

تا همچو گل پیاله شکفتن گرفته است

از توبه همچو غنچه دل من گرفته است

روی پیاله سرخ که میخانه را ازو

دیوار و در طراوت گلشن گرفته است

در بزم یار شیشه به این سادگی که هست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

امشب دگر نگاه کجت جاودانه است

کج مج زبانی سر زلفت بهانه است

رخشت که زیر پا فلکش برقرار نیست

سرگرم کرده نگهت، تازیانه است

سرسبز باد قامت نخل بلند تو

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

چون مُهر لب به شکوة آن تندخو شکست

رنگ حیا به چهرة محجوب او شکست

دل کرد آرزو که ببوسد لبش به خواب

صد جا ز بیم، رنگِ رخ آرزو شکست

چون گل جگر ز هجر ویم لخت لخت ریخت

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

درمانده دل به کار من و من به کار دوست

دل شرمسار من شد و من شرمسار دوست

در گریه اختیار ندارم که داده است

عشقم زمام دل به کف اختیار دوست

من بیقرار لطفم و دل بیقرار ناز

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

موسی اگر ندارد تاب نگاه دوست

گستاخ گو مرو به سوی جلوه‌گاه دوست

با خون صد شهید به میزان برابرست

خونی که صرف آبله گردد به راه دوست

ناز سپیده‌دم چه کشم، چون برآمدست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

از هستی تو عالم دیوانه پر شدست

در خانه نیستی وز تو خانه پر شدست

عالم فشرده‌اند که آدم سرشته‌اند

خم‌ها تهی شدست که پیمانه پر شدست

کردم ز صد در از پی دل التماس غم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

امشب که ذوق جلوه رخش بی‌نقاب داشت

بر رخ هزار پرده به رنگ حجاب داشت

در دست داشت بهر تماشای حسن خویش

آیینه‌ای که حوصلة آفتاب داشت

آیینه شد زعکس رخش آفتاب‌پوش

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

دوشم چراغ دیده ز روی تو تاب داشت

چشم ترم در آب گل آفتاب داشت

از شور بلبلان چمنی داشتم که دوش

اشکم به یاد روی تو بوی گلاب داشت

لبریز حسن شد ز فروغ جمال تو

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

در گلشن الست که نیرنگ برنداشت

هر گل که داشت بوی وفا رنگ برنداشت

جوش صلای عشق به هفت آسمان رسید

این شور را به غیر دل تنگ برنداشت

دل در بغل، به گرد دو عالم برآمدیم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

در غضب رفتی و دل دوش از تو کامی برنداشت

کس به غیر از ساغر می لب ز لعلت تر نداشت

در ادای درد دل چندان که امشب پیش یار

همچو اشک از پوست بیرون آمدم باور نداشت

کشت آخر آسمان ما را به صد افسردگی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

خوی از جبین مریز که قدر گلاب رفت

گرمی مکن که رنگ رخ آفتاب رفت

صد بار سر ز خواب برآورد بخت و باز

پنداشت روز من شب و دیگر به خواب رفت

بر شعلة فسردة من گرد غم نشست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

شور جنونم از سر این بخت شوم رفت

فرّ همای عشق به تاراج بوم رفت

با کشت ما که آبخورش آتش دلست

سرگرم شد سموم و ستم بر سموم رفت

فال خرابی غم او می‌زند دلم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

سر رفت و داغ عشق بتان از سرم نرفت

تن خاک گشت و خلعت غم از برم نرفت

از داغ دل سیاهی دیرینه برنخاست

این تیرگی ز ناصیة اخترم نرفت

چون تیغ کار کرده که افتد ز آب و تاب

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

ای بی‌لبت حرام بر اهل کلام بحث

عشق تو کرده در همه عالم تمام بحث

اشراقیان مدرسة عشق را بود

جز با زبان گوشة ابرو حرام بحث

سیمرغ معرفت نشود صید حرف (و) صوت

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

درد مرا به عیسی مریم چه احتیاج

ناسوز گشت زخم، به مرهم چه احتیاج

اسباب تیره‌روزی من کم نمی‌شود

بختم بلند باد، به ماتم چه احتیاج

توفان نمی به دامن مژگان من نداد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

یک لحظه سر برآر مه من ز خواب صبح

لعل لبی به خنده گشا در جواب صبح

سر بر ندارد از سر بالین دگر ز شوق

یک شب چو آفتاب گر ایی به خواب صبح

چون تیغ نازِ جلوه دهی در کف نگاه

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

ببرید زلف گرچه به پای تو سر نهاد

سر باخت هر که از حد خود پا به در نهاد

بی‌جرم اگر زدی سر زلف اعتراض نیست

هر کس که گشت عاشق روی تو سر نهاد

چشم از رخ تو برنتوانیم داشتن

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

شکستن رنگ از جانم برآورد

جگر از زیر دندانم برآورد

چه حسرت بود یارب اینکه امشب

دمار ناله از جانم برآورد

غمش کردم نهان ناگاه طاقت

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode