گنجور

 
فیاض لاهیجی

تا همچو گل پیاله شکفتن گرفته است

از توبه همچو غنچه دل من گرفته است

روی پیاله سرخ که میخانه را ازو

دیوار و در طراوت گلشن گرفته است

در بزم یار شیشه به این سادگی که هست

خون هزار توبه به گردن گرفته است

ما را اگر ز بزم تو اندیشه مانع است

لطف ترا که گوشة دامن گرفته است؟

فیّاض درد دل چه کنی سر که از غرور

نازک‌دلش طبیعت آهن گرفته است