گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

بر طرف ماه زلف تو آمد شب سیاه

اینست آن شبی که به است از هزار ماه

بی روی تو هزار مصیبت کشیده ایم

گر زانکه روی وا نکنی وا مصیبتاه

آن کس که راه بر من بی صبر و دین زده ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

واعظ خر است و انجمن وعظ خرگله

گر خر رود به خرگله نتوان ز خر گله

از صوت طفل خرد تواجد کند بلی

راه سماع خر بود آواز زنگله

آسودگی مجوی ز واعظ که خلق را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

روشن شبی که شمع شبستان من شوی

ظلمت زدای کلبه احزان من شوی

جان ریختم به پای تو از چاک سینه کاش

پا در حریم سینه نهی جان من شوی

پاکان نیند درخور تو سینه ها کباب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

دی آن چه شکل بود که از ره برآمدی

بر دیده جلوه کردی و در جان درآمدی

رفتی و بود روی تو از مهر و ماه به

منت خدای را که ازان بهتر آمدی

بیمار بودم از غم هجران طبیب وار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷

 

ای کاش من برآن سر کو خاک بودمی

تا پایمال آن بت چالاک بودمی

تا باد بردیم به سر کوی دوست کاش

مردم نبودمی خس و خاشاک بودمی

پاک است یار و دامن پاکش گرفتمی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۹

 

ماییم و خاکساری و عجز وفتادگی

دستی به سر ز دست دل از دست دادگی

چون بر بساط حسن دوانی زناز اسپ

شاهان ملک را نرسد جز پیادگی

کردی بهشت منزل ما را ز روی خویش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

بیمار تو شدم به عیادت نیامدی

سوی مرید خود به ارادت نیامدی

رنجوریم فزود چو در پرسشم قدم

رنجه نکردی و به عیادت نیامدی

گویند در ثواب عیادت عبادت است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۶

 

رخشنده جرم خور که بر این سبز طارم است

قندیل گورخانه شاهان عالم است

کردند روشنان فلک را کبود پوش

یعنی که این سراچه ارباب ماتم است

سخت است بار فرقت آزادگان دهر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۷

 

صبح ازل به خامه زرین آفتاب

بر لوح سیم چرخ نوشتند این خطاب

کین سبز خشت مدرسه زرنگار نیست

جز بهر هر هنر طلب دانش کتاب

بتراش حرفهای جهالت ز دل که هست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

طوبی لبقعه خضعت عندها الجباه

خاکش سران دین و دول راست سجده گاه

قدر زمین زدولت پابوس او بلند

پشت فلک زسجده تعظیم او دوتاه

آب لطافتش که ز دریای رحمت است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

طوبی لروضة سجدت ارضها الجباه

بشری لسدة لثمت تربها الشفاه

این آستانه ایست که از خاک او برند

شاهان ملک افسر عز و سریر جاه

رخ چون نهد به سدره والایش آفتاب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

برخوان لاجورد درین طرفه خانقاه

از بهر شام و چاشت دو قرصند مهر و ماه

بهر قدوم صادر و وارد علی الدوام

از در نهاده پنجره اش چشمها به راه

بر روی زایران ز کرم طاقهاش را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱

 

جامی سخن بر آینه دل بود چو زنگ

زین زنگ به که آینه خود دهی صفا

اعراض کن ز شعر که شغلیست بس عریض

این چند روزه عمر به آن کی کند وفا

وز زانکه نیست طاقت اعراض ازان تو را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

ای سفله بس که گفته تو خنده آورد

خوانند مردمان پی دفع ملالتش

گفتی بود جزالت شعرم چنانکه آب

خواهد فرو رود به زمین از خجالتش

آری به هر که شعر بری لت بود جزاش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۹

 

می گفت دی خطیب که خواهم نشان شاه

تا اسب من ز ایلچیان کم کشد گزند

گفتم فروش اسب و بخر بهر خود خری

زیرا که هست بهر خطابت خری پسند

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

کو قاصدی که شرح غم اشتیاق را

سازم پر از غزل چو خراسان عراق را

هر شب به صورت شفق از عکس خون دل

رنگین کنم کتابه این سبز طاق را

با بخت من زمانه کند اتفاق و نیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

ای دل به بوسه بر لب هر نازنین مچسپ

خوی مگس گرفته به هر انگبین مچسپ

آلوده کرده طبع خود از شهد شهوتی

ز آلوده طبع خویش بر آن و بر این مچسپ

هر سو گذشت سروقدی تیزپا مشو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

گنج مراد را که بر او قفل ابتلاست

دندانه کلید ز دندان اژدهاست

آن رخنه ها به جان که ز دندان وی فتاد

در ملک فقر کنگره قصر کبریاست

فقر است راحت دو جهان زینهار ازان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

روی خوش تو مطلع صبح صباحت است

خط لب تو سبزی خوان ملاحت است

هر گوهر سخن که گذشته ست بر لبت

دری به لب فتاده ز بحر فصاحت است

دل شد جراحت از تو و این اشک سرخ هست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

امشب ز شغل شاعریم حال دیگر است

همچون ردیف قافیه پیشم مکرر است

ز آثار کلک بیهده گوی سیه زبان

روی دلم سیاهتر از پشت دفتر است

ساقی بیا و رغم سفیهان شهر را

[...]

جامی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۶
sunny dark_mode