گنجور

 
جامی

جامی سخن بر آینه دل بود چو زنگ

زین زنگ به که آینه خود دهی صفا

اعراض کن ز شعر که شغلیست بس عریض

این چند روزه عمر به آن کی کند وفا

وز زانکه نیست طاقت اعراض ازان تو را

حمد خدای پیشه کن و نعت مصطفی

 
 
 
سعدی

مظلوم دست بستهٔ مغلوب را بگوی

تا چشم بر قضا کند و صبر بر جفا

کاین دست بسته را بگشایند عاقبت

وان گشاده باز ببندند بر قفا

صامت بروجردی

شد صرف در هوا و هوس روزگار ما

غافل ز پیک مرگ که می‌آید از قفا

ناگه برید دست ز دامان مدعا

چرخ زمانه چون نکند با کسی وفا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه