گنجور

 
جامی

دی آن چه شکل بود که از ره برآمدی

بر دیده جلوه کردی و در جان درآمدی

رفتی و بود روی تو از مهر و ماه به

منت خدای را که ازان بهتر آمدی

بیمار بودم از غم هجران طبیب وار

پا رنجه ساختی و مرا بر سر آمدی

تا جان دمی به قالب جان داده فراق

همچون مسیح با دم جان پرور امدی

رفتار تو ز خسته دلان جان همی برد

جانها فدات بر روش دیگر آمدی

نبود به راه تو ز لطافت نشان پای

گویی فرشته وار به بال و پرآمدی

جامی نوشت بهر تو دیوان خود چو دید

کز خیل نو خطان همه سردفتر آمدی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

کز عکس روی او شب هجران سر آمدی

تعبیر رفت یار سفرکرده می‌رسد

ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی

ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من

[...]

فروغی بسطامی

گه جلوه‌گر ز بام و گه از منظر آمدی

از هر دری به غارت دلها درآمدی

تا دل نیابد از تو خلاصی به هیچ راه

گه راهزن شدی و گهی رهبر آمدی

دلهای مرده زندگی از سر گرفته‌اند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه