گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

ای در سماع عشق تو تسبیح خوان ملک

در رقص بر ترانه تسبیح شان فلک

از عرش تا به فرش خروش است و غلغله

کالمجد والکرامة والکبریاء لک

آلاف کرده اند الف وحدت تورا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

قد راقنی جمالک یا راکب الجمل

انزل فان حبک بالقلب قد نزل

وصف تو چون کنم که در آیینه رخت

حسنیست لایزال و جمالیست لم یزل

گفتی به دل نشان بدل من کسی دگر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

صبح است و از خمار شبم مانده تلخکام

هات الصبوح صبحک الله یا غلام

در بزم تو به دور پیاپی چه حاجت است

یک جام نیم خور تو باشد مرا تمام

خام است هرکه پخت خیال وجود غیر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

بر اوج حسن روی تو ماهی بود تمام

ماهیت جمال تو اینست والسلام

مستغرق مشاهده آن دو رخ شدم

زان فارغم که ماه کدام است و خور کدام

زلفت چو سایه از سر سروت فتد به خاک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

بنشین دمی که پیش رخت زاریی کنم

با طره تو شرح گرفتاریی کنم

دل را که از کدورت ایام بی صفاست

از نور طلعت تو صفا کاریی کنم

دارم هوای قد تو بر یاد قد توست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

ای نوجوان که دل به کمند تو بسته‌ام

رحمی نما که پیر و ضعیف و شکسته‌ام

چل سال در مجاهده عمرم چو صرف شد

پنداشتم ز مهر بتان بازرسته‌ام

بر باد داده حاصل چل‌ساله این زمان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

نی ماه منظری که نظربازیی کنم

در پایش اوفتاده سرافرازیی کنم

نی عاشقی که چون به لب آرد سرود شوق

با او درآن ترانه هم آوازیی کنم

نی صوفیی که چون شودش کشف راز غیب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

برخیز تا به عزم تماشا برون رویم

از تنگنای شهر به صحرا برون رویم

زین دام پای گیر و کمند گلوفشار

چون سرکش آهوان به تک پا برون رویم

هرجا که هست جا همه تنگی و تیرگیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

هر چند جز فریب و فسونت نیافتم

یکدم ز جان خویش برونت نیافتم

هرجا که هست چون همه نام و نشان توست

در حیرتم ز خویش که چونت نیافتم

برهم زدم بنفشه و سنبل بسی چو باد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

برخیز تا به جانب گلشن گذر کنیم

پیش سنان خار غم از گل سپر کنیم

چون غنچه لب به خنده گشاییم در چمن

خونهای بسته ته به ته از دل بدر کنیم

حاضر کنیم لاله و نرگس به بزم خویش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

کردی ز راندگان در خود شماره ام

در کوی تو نه سگ نه گدایم چه کاره ام

روزی نشد ز سیر سرشکم لقای تو

خالیست از فروغ سعادت ستاره ام

گر در میان بزم خودم جا نمی دهی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

ای روشن از فروغ رخت خانه دلم

نقد غم تو گنج به ویرانه دلم

از غم مرا چه بیم چو هست از حریم وصل

صد روزن امید به غمخانه دلم

پیش از اساس گنبد فیروزه سپهر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

آن عید جان کجاست که قربان او شویم

دریک نظاره کشته جولان او شویم

جولانگهش کدام زمین است کز مژه

خاشاک روب عرصه میدان او شویم

ما را تمتعی نبود از جمال او

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

رفتی و دیده ام به وداع تو خون فشان

جان و دل از قفای تو در خاک و خون کشان

ای چشمه حیات ز شوق تو سوختم

بازآ روان و آتش شوقم فرونشان

دل بسته هوس چه زنم لاف عشق تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

خوانی کشیده عشق سزاوار آفرین

بسم الله ای حریف گدا خوی ده نشین

از فیض خاص و عام عجب خرمنی نهاد

کاعیان کاینات ازانند خوشه چین

اورا سزد سپاس که هستند جاودان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

گنج خوشی است کنج خرابات عاشقان

خوش دار خویش را به ملاقات عاشقان

بشنو به آب دیده جام و نیاز چنگ

در پای خم باده مناجات عاشقان

می باش تیزهوش که در کسوت مجاز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

چین در جبین فکنده گذشتی به سوی من

زنجیر کرده ای در رحمت به روی من

از زخم ناخنم تن لاغر شد استخوان

باز آکه شد سفید ز هجر تو موی من

بود آرزوی خاطر من خط بر آن عذار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

آن تندخو که آمد خون ریختن فن او

گر خون من نریزد خونم به گردن او

هر دم چرا نهد رو دامن به پشت پایش

چاک است جیب جانم از رشک دامن او

طاق رواق عیشم گردد چو گاه گاهی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

خورشید و ماه را چه برابر کنم به تو

بنشین دمی که دیده منور کنم به تو

مشکین شمامه ایست زنخدان تو ز خط

پیش آی تا مشام معطر کنم به تو

بنگر میان خویش چه حاجت که من به موی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

فصل بهار شد بگشا چشم انتباه

در خط سبزه و ورق لاله کن نگاه

بین خط سبز سبزه که هر تازه حرف ازان

چون بر کمال صنعت صانع بود گواه

لاله کش از میان الفی برزده ست سر

[...]

جامی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۶
sunny dark_mode