گنجور

 
جامی

چین در جبین فکنده گذشتی به سوی من

زنجیر کرده ای در رحمت به روی من

از زخم ناخنم تن لاغر شد استخوان

باز آکه شد سفید ز هجر تو موی من

بود آرزوی خاطر من خط بر آن عذار

گردون برآب زد رقم آرزوی من

روزی که چرخ ز آب و گل من سبو کند

خواهد شکست سنگ جفایت سبوی من

هرگز نیافتم به تو ره گرچه در رهت

صد بار سوده شد قدم جست و جوی من

خو کرده ام به هر چه ز خوی تو می رسد

خوی تو هست جور وبر آن صبر خوی من

جامی شکست کلک کتابت چو ختم شد

بر وصف نو خطی ورق گفت و گوی من