گنجور

 
جامی

خورشید و ماه را چه برابر کنم به تو

بنشین دمی که دیده منور کنم به تو

مشکین شمامه ایست زنخدان تو ز خط

پیش آی تا مشام معطر کنم به تو

بنگر میان خویش چه حاجت که من به موی

تشبیه ضعف این تن لاغر کنم به تو

با هیچ آفریده تو را نیست نسبتی

ترسم کزین عقیده دیگر کنم به تو

رویت بهشت و لعل تو کوثر بود چرا

ذکر بهشت و چشمه کوثر کنم به تو

چون می روی ز دیده به صورت مجال ده

کآیینه خیال مصور کنم به تو

تقریب ذکر جامی و تحریر حال اوست

چون وصف عاشقان سخنور کنم به تو