گنجور

 
جامی

برخیز تا به عزم تماشا برون رویم

از تنگنای شهر به صحرا برون رویم

زین دام پای گیر و کمند گلوفشار

چون سرکش آهوان به تک پا برون رویم

هرجا که هست جا همه تنگی و تیرگیست

جایی که جا نبود ازانجا برون رویم

چون قدسیان ز فر تجرد کنیم پر

پران ز طاق طارم مینا برون رویم

در سنگلاخ حرص شود پی سمند عزم

ره کرده بر نشیمن عنقا برون رویم

باشد که از کدورت هستی رهیم باز

بر کف گرفته جام مصفا برون رویم

ما را درین سلوک چو ما نیست مانعی

جامی ضرورت است که بی ما برون رویم