گنجور

 
جامی

ای روشن از فروغ رخت خانه دلم

نقد غم تو گنج به ویرانه دلم

از غم مرا چه بیم چو هست از حریم وصل

صد روزن امید به غمخانه دلم

پیش از اساس گنبد فیروزه سپهر

عشقت کشید رخت به کاشانه دلم

مشعل فروز بزم خسان است روی تو

زین آتش است سوخته پروانه دلم

فردا که نم رسد به گلم ز ابر نوبهار

روید گیاه مهر تو از دانه دلم

هر دم ز شوق لعل توام دیده ساغریست

پر کرده از ترشح پیمانه دلم

اجزای نظم و نثر که جامی نوشته است

جزوی حکایتیست ز افسانه دلم