گنجور

 
جامی

برخیز تا به جانب گلشن گذر کنیم

پیش سنان خار غم از گل سپر کنیم

چون غنچه لب به خنده گشاییم در چمن

خونهای بسته ته به ته از دل بدر کنیم

حاضر کنیم لاله و نرگس به بزم خویش

زان ساغر عقیق وز این جام زر کنیم

چندان خوریم می که چو نرگس به پای گل

فردای حشر مست سر از خاک برکنیم

شاهد چه حاجت است چنین کز درخت گل

گلچهره ای بپاست به هر سو نظر کنیم

جامی بیا و دفتر خود باز کن چو گل

تا گفت و گوی مجلسیان مختصر کنیم

بگرفت طبع باده پرستان ز نقل خشک

از دفتر تو نقل غزلهای تر کنیم