گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵

 

آن را که نیست وسعت مشرب درین سرا

در زندگی به تنگی قبرست مبتلا

هر چند آب شد دل من بی شعور نیست

بیگانه را تمیز کند بحر از آشنا

پاکان ستم ز دور فلک بیشتر کشند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۶

 

آسان چسان شود ز وطن دیده ور جدا؟

کز سنگ خاره گشت به سختی شرر جدا

رنگین شود ز باده گلرنگ، بی طلب

دستی که چون سبو نشد از زیر سر جدا

تا همچو لاله چشم گشودم درین چمن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۷

 

بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا

فانوس، شمع را نکند ز انجمن جدا

حیرت مباد پرده بینایی کسی!

کز یوسفیم در ته یک پیرهن جدا

هشدار کز خراش دل سنگ خاره شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸

 

چشمی که شد ز دیدن حسن آفرین جدا

خون می خورد ز جلوه هر نازنین جدا

شب کار من گداختن و روز مردن است

تا همچو موم گشته ام از انگبین جدا

چون رفت دل ز دست، نیاید به جای خویش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹

 

می می کند خیال تنک ظرف آب را

ویرانه سیل می شمرد ماهتاب را

دل می تپد به خون ز تمنای خویشتن

بر سیخ می کشد رگ خامی کباب را

مجنون کمند طره لیلی کند خیال

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۰

 

روی تو غنچه ساخت گل آفتاب را

در هم شکست کوکبه ماهتاب را

دوری مکن ز صحبت نیکان که می کند

گوهر عزیز در نظر خلق آب را

پروای رستخیز ندارند راستان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱

 

هر کس نکرده در گرو می کتاب را

نگرفته است از گل کاغذ گلاب را

دل را ز درد و داغ به تدریج پخته کن

هشدار خامسوز نسازی کباب را

شرمی بدار از جگر آتشین ما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲

 

می سوزد آرزو دل پراضطراب را

بر سیخ می کشد رگ خامی کباب را

از تنگی دل است که کم گریه می کنم

مینای غنچه زود نریزد گلاب را

این است اگر طراوت و این است اگر صفا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳

 

در ششدرست مهره اسیر جهات را

درهم نورد سلسله ممکنات را

بی نیش نیست نوشی اگر هست در جهان

در شیشه کرده اند حصاری نبات را

مطرب بجاست راه خرابات سر کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴

 

دلکوب نیست حادثه دنیاپرست را

ماهی ز حرص طعمه فرو خورد شست را

دنیا به اهل خویش ترحم نمی کند

آتش امان نمی دهد آتش پرست را

دست از جهان بشوی که اطفال حادثات

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵

 

از دل بپرس نیک و بد هر سرشت را

آیینه است سنگ محک، خوب و زشت را

بی چهره گشاده به دوزخ بدل کند

دربسته گر دهند به عاشق بهشت را

ممنون نوبهار نگردند اهل درد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶

 

فصل بهار کرد مصور بهشت را

پر حور ساخت عالم خاکی سرشت را

هر موج سبزه صیقل زنگ کدورت است

از کف درین دو هفته مده طرف کشت را

هر شاخ خشک می‌دهد از جوی شیر یاد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷

 

می فارغ از جهان مکرر کند ترا

در هر پیاله عالم دیگر کند ترا

قانع به تلخ و شور جهان شو که این نوال

ایمن ز شور چشمی اختر کند ترا

گر چرخ سفله غوطه به گوهر ترا دهد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸

 

سرگشته چند فکر پریشان کند ترا؟

در خانه گردبد بیابان کند ترا

از شربت مسیح بود خوشگوارتر

دردی که بی نیاز ز درمان کند ترا

تا قطره ای ز آب سبکروح تیغ هست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹

 

بی آب ساخت خط، لب جان پرور ترا

کرد این غبار مهره گل گوهر ترا

تمکین و شوخی تو به میزان برابرست

فرقی ز بادبان نبود لنگر ترا

گوهر ز آب تلخ محیط است بی نیاز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰

 

هم ناله رباب نباشد کسی چرا؟

هم گریه کباب نباشد کسی چرا؟

چون می شود شکسته ماه از سفر درست

با برق همرکاب نباشد کسی چرا؟

با سینه ای ز حرف لبالب درین بساط

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱

 

در جوش گل شراب ننوشد کسی چرا؟

با رحمت خدای نجوشد کسی چرا؟

تا ابر نوبهار پریشان نگشته است

چون رعد هر نفس نخروشد کسی چرا؟

در موسم بهار، می لاله رنگ را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲

 

ترجیح می دهد به پدر اوستاد را

هر کس شناخته است بیاض و سواد را

با نیک و بد چو شیر و شکر جوش می زند

دریافت هر که چاشنی اتحاد را

در زیر آسمان نبود صبح بی شفق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳

 

قید عیال، پست کند رای مرد را

گهواره تخته بند کند پای مرد را

پهلو ز زن بدزد که این رخنه فساد

در خون گرم غوطه دهد جای مرد را

بار شریعت است که چنبر کند چو چرخ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴

 

بادام تلخ نیست سزاوار قند را

در کار غیر چند کنی نوشخند را؟

می زیردست خود نکند هوشمند را

پروای سیل نیست زمین بلند را

دوری دهد نتیجه شکایت ز سوز عشق

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۵۵
sunny dark_mode