لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
صائب تبریزی

بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا

فانوس، شمع را نکند ز انجمن جدا

حیرت مباد پرده بینایی کسی!

کز یوسفیم در ته یک پیرهن جدا

هشدار کز خراش دل سنگ خاره شد

آخر به تیغ کوه، سر کوهکن جدا

از دورباش سینه گرم ایستاده است

فانوس وار از تن من پیرهن جدا

گر پی برد به چاشنی آن دهن نفس

مشکل به حرف و صوت شود زان دهن جدا

چون خامه در محبت هم بس که یکدلند

از هم نمی کند دو لبش را سخن جدا

صائب ز من مپرس حضور وطن که کرد

اندیشه غریب، مرا از وطن جدا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۶۷۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

صبر از دل و دل از من و من از وطن جدا

سهل است اگر نباشم ازان سیم تن جدا

سازد ز غصه همچو قبا جیب خویش چاک

گر یک زمان فتد ز تنش پیرهن جدا

در بیستون ز ناله من گر صدا فتد

[...]

بابافغانی

روزی که تن ز جان شود و جان ز تن جدا

هر یک جدا ز عشق تو سوزند و من جدا

من چون زیم که هر نفس آن لعل آتشین

می سوزدم بخنده جدا وز سخن جدا

گر جان ز تن جدا شود و تن ز جان چه غم

[...]

مشتاق اصفهانی

گفتی شویم کی من از او او ز من جدا

روزی که تن ز جان شود و جان ز تن جدا

خوش آنکه جا کنم ببرت چند سوزدم

رشک قبا جدا حسد پیرهن جدا

نالان از آن چو مرغ اسیرم که سوزدم

[...]

رفیق اصفهانی

هستم ز کوی آن بت گل پیرهن جدا

نالان چو بلبلی که بود از چمن جدا

ای جان و تن فدای تو رفتی و می کند

جان از جدائی تو جدا ناله، تن جدا

از رشک غیر رفتم ازان کو وگرنه کس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه