بلبل نمی شود به قفس از چمن جدا
فانوس، شمع را نکند ز انجمن جدا
حیرت مباد پرده بینایی کسی!
کز یوسفیم در ته یک پیرهن جدا
هشدار کز خراش دل سنگ خاره شد
آخر به تیغ کوه، سر کوهکن جدا
از دورباش سینه گرم ایستاده است
فانوس وار از تن من پیرهن جدا
گر پی برد به چاشنی آن دهن نفس
مشکل به حرف و صوت شود زان دهن جدا
چون خامه در محبت هم بس که یکدلند
از هم نمی کند دو لبش را سخن جدا
صائب ز من مپرس حضور وطن که کرد
اندیشه غریب، مرا از وطن جدا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساس جدایی و تنهایی میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر زیبایی همچون بلبل و قفس، به غیرممکن بودن جدایی چیزهایی که به هم وابستهاند اشاره میکند. او هشدار میدهد که قلبش از درد و خراش رنج میبرد و در عین حال تحت تأثیر عشق و محبت، نمیتواند از یکی جدا شود. همچنین، شاعر به مشکلاتی که از جدایی و دوری به وجود میآید اشاره میکند و در انتها نگران غم و اندوه غریبانهاش از آغوش وطن است.
هوش مصنوعی: پرنده خوشآواز نمیتواند در قفس زندگی کند و از دنیای طبیعی خود دور بماند، همانطور که چراغ نمیتواند در تاریکی از جمع جدا شود.
هوش مصنوعی: حیرت و شگفتی برای کسی که چشمش را به پرده بینایی بسته است، نباشد! زیرا ما از یوسفیم که در انتهای یک پیراهن تنها، پنهان شدهایم.
هوش مصنوعی: هشدار که از زخم دل، سنگ سختی پدید آمده و در نهایت، با ضربهی کوه، سر کوهنورد قطع شد.
هوش مصنوعی: از دور، سینهی من به گرمی ایستاده و مانند یک فانوس میدرخشد، در حالی که پیراهنم از بدنم جدا شده است.
هوش مصنوعی: اگر به راز و طعم کلام و نفس انسانی پی ببری، سخن گفتن از آن راحتتر میشود و زبان به سادگی باز میشود.
هوش مصنوعی: در عشق، مانند قلم، آنقدر نزدیک و همدل هستند که حتی لبهایشان نیز سخن جداگانهای را بیان نمیکنند.
هوش مصنوعی: از من درباره نزدیکی به وطن و حضور در آن نپرس، زیرا فکر و خیالاتم از وطن دور شده و مرا از آن جدا کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
صبر از دل و دل از من و من از وطن جدا
سهل است اگر نباشم ازان سیم تن جدا
سازد ز غصه همچو قبا جیب خویش چاک
گر یک زمان فتد ز تنش پیرهن جدا
در بیستون ز ناله من گر صدا فتد
[...]
روزی که تن ز جان شود و جان ز تن جدا
هر یک جدا ز عشق تو سوزند و من جدا
من چون زیم که هر نفس آن لعل آتشین
می سوزدم بخنده جدا وز سخن جدا
گر جان ز تن جدا شود و تن ز جان چه غم
[...]
گفتی شویم کی من از او او ز من جدا
روزی که تن ز جان شود و جان ز تن جدا
خوش آنکه جا کنم ببرت چند سوزدم
رشک قبا جدا حسد پیرهن جدا
نالان از آن چو مرغ اسیرم که سوزدم
[...]
هستم ز کوی آن بت گل پیرهن جدا
نالان چو بلبلی که بود از چمن جدا
ای جان و تن فدای تو رفتی و می کند
جان از جدائی تو جدا ناله، تن جدا
از رشک غیر رفتم ازان کو وگرنه کس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.