آسان چسان شود ز وطن دیده ور جدا؟
کز سنگ خاره گشت به سختی شرر جدا
رنگین شود ز باده گلرنگ، بی طلب
دستی که چون سبو نشد از زیر سر جدا
تا همچو لاله چشم گشودم درین چمن
هرگز نبود داغ مرا از جگر جدا
از دل نشد به آب شدن محو، نقش یار
این سکه از گداز نگردد ز زر جدا
بحر از گهر غبار یتیمی نمی برد
ما و تراکه می کند از یکدگر جدا؟
در قید تن ز خامی خود مانده است دل
بی پختگی ز شاخ نگردد ثمر جدا
فرهاد پا به کوه گذارد ز دیدنش
کوهی که گشته است ترا از کمر جدا
نتوان گرفت خرده ز ممسک به روی سخت
گردد ز سنگ اگرچه به آهن شرر جدا
نتوان ترا جدا ز پدر کرد، ورنه ما
از شیر کرده ایم مکرر شکر جدا
رنگی ندارم از لب لعل تو، گرچه من
کردم به زور جاذبه آب از گهر جدا
آتش کند تمیز ز هم نقد و قلب را
اخلاق خوب و زشت شود در سفر جدا
در پرده حجاب بود از وصال شمع
پروانه تا نمی شود از بال و پر جدا
صائب ز تیغ مرگ نلرزد به خویشتن
آزاده ای که گشت ز خود پیشتر جدا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غم نیست کافتد از تن فرسوده سر جدا
غم زان بود که ماند ازین خاک در جدا
سر بر ندارم از خط حکم تو چون قلم
گر بند بند من کنی از یکدگر جدا
از آب دیده گونه رخسار من نگشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.