گنجور

 
صائب تبریزی

در جوش گل شراب ننوشد کسی چرا؟

با رحمت خدای نجوشد کسی چرا؟

تا ابر نوبهار پریشان نگشته است

چون رعد هر نفس نخروشد کسی چرا؟

در موسم بهار، می لاله رنگ را

چون لاله کاسه کاسه ننوشد کسی چرا؟

گرم است تا ز آتش گل سینه بهار

از سنگ همچو چشمه نجوشد کسی چرا؟

چون دامن وصال به کوشش گرفته اند

چندان که ممکن است نکوشد کسی چرا؟

این شیشه ها چو ابر تنک بی طراوتند

در پای خم شراب ننوشد کسی چرا؟

دریا ز موج دست ستم چون برآورد

پیراهن حباب نپوشد کسی چرا؟

چون خوردنی است کاسه زهری که قسمت است

با جبهه گشاده ننوشد کسی چرا؟

یاقوت یافت در جگر سنگ آب و رنگ

دیگر برای رزق بکوشد کسی چرا؟

غافل مشو ز حق به امید قبول خلق

یوسف به سیم قلب فروشد کسی چرا؟

صائب به شکر سینه گرمی که داده اند

چون گل به خار، گرم نجوشد کسی چرا؟

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۹۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عرفی

در نو بهار باده ننوشد کسی چرا

می در پیاله زهد فروشد کسی چرا

مرغان چنین به شوق و بهاران چنین به ذوق

همراه بلبلان نخروشد کسی چرا

سر رشته ی معامله در دست قسمت است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه