از دل بپرس نیک و بد هر سرشت را
آیینه است سنگ محک، خوب و زشت را
بی چهره گشاده به دوزخ بدل کند
دربسته گر دهند به عاشق بهشت را
ممنون نوبهار نگردند اهل درد
اینجا به آب دیده رسانند کشت را
در شستشوی نامه اعمال عاجزم
شستم به گریه گرچه خط سرنوشت را
امید من به خاک نهادی زیاده شد
تا جای داد خم به سر خویش خشت را
جمعی که پشت بر خودی خود نکردهاند
در کعبه میکنند زیارت کنشت را
صائب دلم سیاه شد از توبه، می کجاست؟
تا شستشو دهم دلِ ظلمت سرشت را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی مسائلی چون نیک و بد، عشق و درد، و توبه پرداخته است. شاعر از دل میخواهد تا حقیقت را بجوید و به آثار اعمالش توجه کند. او به دوزخ و بهشت به عنوان دو سرنوشت متفاوت اشاره میکند و میگوید که برخی افراد از خود غافل ماندهاند و به دنبال حقیقت نیستند. همچنین، او تمایلش به تغییر و توبه را بیان میکند و خواهان شستشوی دل از سیاهیها و گناهان است. در نهایت، شاعر آرزوی رهایی از ظلمت و رسیدن به نور را دارد.
هوش مصنوعی: از دل خود بپرس که نیک و بد هر انسانی چیست. دل مانند آینهای است که میتواند خوبی و زشتی را تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: اگر عشق واقعی در دل باشد، حتی در شرایط سخت و دشوار هم میتواند انسان را به سوی نور و آرامش سوق دهد. چهره واقعی عشق در سختیها نمایان میشود و میتواند تمام تلخیها را به شیرینی تبدیل کند.
هوش مصنوعی: از نوبهار و سرسبزی خوشحال نباشید، چون مردم رنجکشیده در اینجا با اشک و غم به مزرعههای خود سر و سامان میدهند.
هوش مصنوعی: من در پاک کردن نامه اعمال خود ناتوانم و هرچقدر هم که با اشک و ناله تلاش کنم، نمیتوانم سرنوشت خود را تغییر دهم.
از زمانیکه خُم مِی خشت را بر سر خود گذاشت امید من به تواضع و خاکنهادی بیشتر شد.
هوش مصنوعی: افرادی که به خودشان بیتوجهی کردهاند، در کعبه به زیارت معبد تو میآیند.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر توبه سیاه و پر از درد شده است. کجا میتوانم بگردم تا بتوانم این دل پر از تاریکی را پاک کنم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فصل بهار کرد مصور بهشت را
پر حور ساخت عالم خاکی سرشت را
هر موج سبزه صیقل زنگ کدورت است
از کف درین دو هفته مده طرف کشت را
هر شاخ خشک می دهد از جوی شیر یاد
[...]
نتوان به پند کرد نکو بدسرشت را
صیقل گری نمیکند آیینه خشت را
مال جهان جهنم نقدیست ای فقیر
بشناس قدر مفلسی چون بهشت را
باشد به تیره روزی خویشم امیدها
[...]
دادی به باد، طره عنبر سرشت را
کردی کساد، نکهت باغ بهشت را
سر، شمع سان ز داغ به آتش که می دهد؟
آیا کسی چه چاره کند، سرنوشت را؟
خرداد ماه داد ببستان بهشت را
هشت افسر هما شکم خاک زشت را
موری صفای ساغر جم داد خشت را
دانا بتخت کی ندهد طرف کشت را
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.