گنجور

 
صائب تبریزی

از دل بپرس نیک و بد هر سرشت را

آیینه است سنگ محک، خوب و زشت را

بی چهره گشاده به دوزخ بدل کند

دربسته گر دهند به عاشق بهشت را

ممنون نوبهار نگردند اهل درد

اینجا به آب دیده رسانند کشت را

در شستشوی نامه اعمال عاجزم

شستم به گریه گرچه خط سرنوشت را

امید من به خاک نهادی زیاده شد

تا جای داد خم به سر خویش خشت را

جمعی که پشت بر خودی خود نکرده‌اند

در کعبه می‌کنند زیارت کنشت را

صائب دلم سیاه شد از توبه، می کجاست؟

تا شستشو دهم دل‌ِ ظلمت سرشت را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۸۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

فصل بهار کرد مصور بهشت را

پر حور ساخت عالم خاکی سرشت را

هر موج سبزه صیقل زنگ کدورت است

از کف درین دو هفته مده طرف کشت را

هر شاخ خشک می دهد از جوی شیر یاد

[...]

واعظ قزوینی

نتوان به پند کرد نکو بدسرشت را

صیقل گری نمیکند آیینه خشت را

مال جهان جهنم نقدیست ای فقیر

بشناس قدر مفلسی چون بهشت را

باشد به تیره روزی خویشم امیدها

[...]

حزین لاهیجی

دادی به باد، طره عنبر سرشت را

کردی کساد، نکهت باغ بهشت را

سر، شمع سان ز داغ به آتش که می دهد؟

آیا کسی چه چاره کند، سرنوشت را؟

صفای اصفهانی

خرداد ماه داد ببستان بهشت را

هشت افسر هما شکم خاک زشت را

موری صفای ساغر جم داد خشت را

دانا بتخت کی ندهد طرف کشت را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه