گنجور

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

بار فراق بستم و ، جز پای خویش را

کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را

گویی هزار بند گران پاره می‌کنم

هر گام پای بادیه پیمای خویش را

در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا

جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا

من سر زنم به سنگ و تو ساغر زنی به غیر

این سرزنش میانهٔ عشاق بس مرا

روزی که میرم از غم محمل نشین خود

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

بر قول مدعی مکش ای فتنه‌گر مرا

گر می‌کشی بکش به گناه دگر مرا

پیشت به قدر غیر مرا اعتبار نیست

بی اعتبار کرده فلک این‌قَدَر مرا

شوقم چنان فزود که هرگه نهان شوی

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

ننموده استخوان ز تن ناتوان مرا

پیدا شده فتیلهٔ زخم نهان مرا

تا زد به نام من غم او قرعهٔ جنون

شد پاره پاره قرعه صفت استخوان مرا

عمری به سر سبوی حریفان کشیده‌ام

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

صد حیف از محبت بیش از قیاس ما

با بیوفای حق وفا ناشناس ما

بودی به راه سیل بسی به که راه او

طرح بنای عشق محبت اساس ما

عیبش کنند ناگه و باشد به جای خویش

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

بسیار گرم پیش منه در هلاک ما

اندیشه کن ز حال دل دردناک ما

زهر ندامتی‌ست که بردیم زیر خاک

این سبزه‌ای که سر زده از روی خاک ما

مغرور حسن خود مشو و قصد ما مکن

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

از کاه ، کهربا بگریزد به بخت ما

خنجر به جای برگ برآرد درخت ما

الماس ریزه شد نمک سودهٔ حکیم

در زخم بستن جگر لخت لخت ما

با اینهمه خجالت و ذلت که می‌کشم

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما

ما را ز درد کشته و غافل ز درد ما

از تیغ بی ملاحظهٔ آه ما بترس

اولیست اینکه کس نشود هم نبرد ما

در آه ما نهفته خزان و بهار حسن

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

امروز ناز عذر جفاهای رفته خواست

عذری که او نخواست، تبسم ، نهفته خواست

من بندهٔ نگه که به سد شرح و بسط گفت

حرف عنایتی که تبسم، نگفته خواست

از نوک غمزه سفته شد و خوب سفته شد

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

ابر است و اعتدال هوای خزانی است

ساقی بیا که وقت می ارغوانی است

در زیر ابر ساغر خورشید شد نهان

روز قدح کشیدن و عیش نهانی است

ساقی بیا و جام می مشکبو بیار

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

در دل همان محبت پیشینه باقی است

آن دوستی که بود در این سینه باقی است

باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن

کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است

از ما فروتنی‌ست بکش تیغ انتقام

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

بهر دلم که درد کش و داغدار تست

داروی صبر باید و آن در دیار تست

یک بار نام من به غلط بر زبان نراند

ما را شکایت از قلم مشکبار تست

بر پاره کاغذی دو سه مدی توان کشید

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

بگذشت دورِ یوسف و دورانِ حُسنِ تو ست

هر مصرِ دل که هست به فرمانِ حسنِ تو ست

بسیار سر به کنگرهٔ عشق بسته‌اند

آنجا که طاق‌بندیِ ایوانِ حسنِ تو ست

فرمان ناز ده که در اقصای ملک عشق

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

بازم زبان شکر به جنبش درآمدست

نیشکر امید ز باغم بر آمدست

آن دولتی که می‌طلبیدیم در به در

پرسیده راه خانه و خود بر در آمدست

ای سینه زنگ بسته دلی داشتی کجاست

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

خوش صیدِ غافلی به سر تیر آمده‌ست

زه کن کمانِ ناز که نخجیر آمده‌ست

روزی به کارِ تیغِ تو آید نگاه دار

این گردنی که در خمِ زنجیر آمده‌ست

کو عشق تا شوند همه معترف به عجز

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

از تو همین تواضع عامی مرا بس است

در هفته‌ای جواب سلامی مرا بس است

نی صدر وصل خواهم و نی پیشگاه قرب

همراهی تو یک دو سه گامی مرا بس است

بیهوده گرد عرصهٔ جولانگه توام

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟

با او که شد حریف و کنون همعنان کیست ؟

ماهی که چرخ ساخت به دستان ز من جدا

تا با که ، دوست گشته و همداستان کیست ؟

تا همچو ماه خیمه به سر منزل که زد

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

ای دیده ، دشتبان نگاهت به راه کیست

در خاطرت سواری طرز نگاه کیست

خوش پر فرح زمینی و خرم گذرگهیست

آنجا که جلوه می‌کند و جلوه گاه کیست

سر کرد ناز و فتنه و عالم فرو گرفت

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

تا قسمتم ز میکدهٔ آرزوی کیست

رطل میی که مست شوم ، در سبوی کیست

تیغی که زخم ناز به قدر جگر خورم

تا در میان غمزهٔ بیداد جوی کیست

بیخی که بردمد گل عیشم ز شاخ او

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

باز این عتاب و شیوهٔ عاشق‌‌گداز چیست

بر ابرو این‌همه گرهِ نیم‌باز چیست

زهرم دهند یا شکر آن چشم و لب بگو

امرِ کرشمهٔ تو و فرمانِ ناز چیست

ما خود بسوختیم در اول نگاهِ گرم

[...]

وحشی بافقی
 
 
۱
۲
۳
۵