گنجور

 
وحشی بافقی

ابر است و اعتدال هوای خزانی است

ساقی بیا که وقت می ارغوانی است

در زیر ابر ساغر خورشید شد نهان

روز قدح کشیدن و عیش نهانی است

ساقی بیا و جام می مشکبو بیار

این دم که باد صبح به عنبر فشانی است

می هست و اعتدال هوا هست و سبزه هست

چیزی که نیست صحبت یاران جانی است

یاری به دست‌آر موافق تو وحشیا

کان یار باقی است و خود این جمله فانی است

 
 
 
شمارهٔ ۴۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اهلی شیرازی

پیری خزان تازه بهار جوانی است

وقت شباب خوش که گل زندگانی است

ایساقی صبوح که چون آفتاب صبح

خار و گل از فروغ رخت ارغوانی است

جامی ببخش و چهره ما لاله رنگ کن

[...]

حزین لاهیجی

ای صاحبی که مایهٔ تفریح عالمی

ذات مبارکت، سبب کامرانی است

بشنو سه چار مصرع غرّا، ز خامه ام

اکنون که فطرتت به سر نکته دانی است

رسمی ست مبتذل، گلهٔ دوستان ز هم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه