گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

 

سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه‌گر‌ی

زخم مزن بر جگر خستهٔ خسته‌جگر‌ی

بر دل من زن همه را ز آنک دریغ است و غبین

زخم تو و سنگ تو بر سینه و جان دگری

باز رهان جمله اسیر‌ان جفا را جز من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۹

 

عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی

از جهت خسته‌دلان جان و نگهبان منی

همچو علی در صف خود‌، سر نَبَری از کف خود

بولهب وسوسه را تا نکنی راهزنی

راه‌زنان را بزنی تا که حقت نام نهد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۰

 

تو نه چنانی که منم، من نه چنانم که تویی

تو نه بر آنی که منم، من نه بر آنم که تویی

من همه در حکم توام، تو همه در خون منی

گر مه و خورشید شوم، من کم از آنم که تویی

با همه ای رشک پری، چون سوی من برگذری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۱

 

چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی

بی‌دل من بی‌دل من راست شدی هر چه بدی

گر کژ و گر راست شدی ور کم ور کاست شدی

فارغ و آزاد بدی خواجه ز هر نیک و بدی

هیچ فضولی نبدی هیچ ملولی نبدی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۲

 

طوطی و طوطی بچه‌ای قند به صد ناز خوری

از شکرستان ازل آمده‌ای بازپری

قند تو فرخنده بود خاصه که در خنده بود

بزم ز آغاز نهم چون تو به آغاز دری

ای طربستان ابد ای شکرستان احد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۳

 

آه چه دیوانه شدم در طلب سلسله‌ای

در خم گردون فکنم هر نفسی غلغله‌ای

زیر قدم می‌سپرم هر سحری بادیه‌ای

خون جگر می‌سپرم در طلب قافله‌ای

آه از آن کس که زند بر دل من داغ عجب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۸

 

ای صنم گلزاری چند مرا آزاری

من چو کمین فلاحم تو دهیم سالاری

چند مرا بفریبی هر چه کنی می‌زیبی

چند به دل آموزی مغلطه و طراری

آن که از آن طراری باز بر او برشکنی

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۶

 

ای دلِ سوداییِ من چند ز رعناییِ تو

آفتِ بد نامیِ من غایتِ رسواییِ تو

مشعله بر سر کردی فتنه برون آوردی

یادِ جگرخواریِ من در غمِ تنهاییِ تو

بهره‌نخواهی بردن غرّه نخواهم گشتن

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۶

 

می شکفد گل به چمن تا ز نسیم سحری

وه چه خوشی گر نفسی پهلوی من باده خوری

گر ز خرابی منت نیست خبر رنجه مشو

مستی حسن ترا شاید اگر بی خبری

آهن و سنگ آب شود ز آه دل غم خور من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما

نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهٔ ما

تن همه جان گشت چو او باز به دل کرد نظر

باخته شد در نظری آن تن جان گشتهٔ ما

گرچه گران بار شدیم از غم آن ماه ولی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

سخت به حالم ز تو من، ای مدد حال بیا

فال به نام تو زدم، ای تو مرا فال بیا

عهد من از یاد مهل، تا نشوم خوار و خجل

نامه فرستادم و دل، بنگر و در حال بیا

عاشق دیوانه شدم، وز همه بیگانه شدم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰

 

دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین

در نگر از دیدهٔ جان در دل و دیدار ببین

گر ز دل آگاه شدی، هم‌سفر ماه شدی

چون تو درین راه شدی خوبی رفتار ببین

گر سفرت هست هوس، جان و خرد یار تو بس

[...]

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

ای دل اگر دیو نئی ملک سلیمان چکنی

با رخ آن جان جهان آرزوی جان چکنی

آن گل رخسار نگر نام گلستان چه بری

وان قد و رفتار نگر سرو خرامان چکنی

باده خور و شادی بزی انده گیتی چه خوری

[...]

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۳۱

 

چند خوری خون دلم، چیست ترا با دل من؟

چند کشم جور و ستم، وا دل من وا دل من

زلف تو دل می طلبد از من بیدل به چه روی

غمزه غارتگر تو بُرْد به یغما دل من

خسته دل غم زده ام تنگ تر است از دهنت

[...]

جلال عضد
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۶

 

باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد

بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۸

 

در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی

خرقه جائی گرو باده و دفتر جائی

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳۰

 

رخ تو مظهر انوارهای سبحانی است

خط تو آیت الطافهای ربانی است

صوفی محمد هروی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

ای که به شیرین سخنی نرخ شکر می شکنی

حبک اضنی بدنی شوقک افنی وسنی

چهره برافروخته ای جان کسان سوخته ای

ماه کدامین فلکی شمع کدام انجمنی

دیده کنم فرش رهت چون تو به سویم گذری

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۴

 

کیست اهل کرم آن کس که چو سایل به درش

آورد آنقدر امید که در دل گنجد

بگشاید کف احسان و ببخشد چندان

که نه در حوصله همت سایل گنجد

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ سوم در مدح شاه اسماعیل » بخش ۲

 

حاجب گوهر لب تو خاتم خوبی خط تو

ساقی کوثر لب تو سایه طوبی قد تو

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode