حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
رخصت آشتی مده، غمزهٔ غم زدای را
مهر زبان دل مکن، نرگس سرمه سای را
چند نگاه تلخ تو، زهر کند به ساغرم
چاشنی تبسّمی، لعل کرشمه زای را
رفته چه فتنه ها ز تو بر سر عقل و دین من
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
همسر بوالهوس مدان، عاشق پاکباز را
ز هر چش جفا مکن، مشرب امتیاز را
سینه حریف چون شود، آن مژهٔ دراز را
دشنه شکسته در جگر، چنگل شاهباز را
گر نبود قبول تو، جنس کساد دین و دل
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
چند به غمزه خون کنی خاطر ناشکیب را
بر رگ جانم افکنی، طرّهٔ دلفریب را؟
این ستم دگر بود، کز تف خوی گرم تو
گریه به کام دل نشد، عاشق بی نصیب را
ناله به زیر لب گره، چند کنم که می زند
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
در بغل آرزو کند، تیغ تو تندخوی را
عرضه کنم اگر به گل، زخم شکفته روی را
مشک به کوی بیزدت، طرّه به باد اگر دهی
دل به کنار ریزدت، شانه کنی چو موی را
رشک ریاض خلد شد، دیده ز فیض عارضت
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
پخته به حکمتی کنم، بادهٔ نارسای را
بر سر خم نهاده ام، خشت کلیسیای را
گر بودت به عاشقی، لخت دلی نیازکن
توشه ببند بر میان، نالهٔ ره گرای را
محمل لیلی از نظر رفت و نشان پی گم است
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
نیست هوای بوستان، کنج قفس خزیده را
لالهستان خود کنم، سینهٔ داغدیده را
قاصد اگر شنیدهای، از لب یار وعدهای
رخصت بازگشت ده، جان به لب رسیده را
چشم رقیب گفتمش، محرم روی خود مکن
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶
طرّهٔ ناز را دو تا کرد که کرد؟ یار کرد
دل به دو عالم آشنا کرد که کرد؟ یار کرد
قهر به لطف آشتی داد که داد؟ یار داد
عجز به ناز آشنا کرد که کرد؟ یار کرد
مهر به ما وفا به ما داشت که داشت؟ یار داشت
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۶
ای سر و سرور مغان، خیز و بیار چنگ و دف
جان مرا ز غم رهان، خیز و بیار چنگ و دف
مطرب عاشقان بزن راه حجاز، تا کنم
چهره ز اشک، ارغوان، خیز و بیار چنگ و دف
کرده سرود بلبلان، مست و خراب، گلستان
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۶
عشق تو ملک خسروی، داغ تو چتر شاهیم
در صف سروران رسد، دعوی کج کلاهیم
کوثر تیغت ار کند، رحم به حال مجرمان
دوزخ جاودان شود، خجلت بیگناهیم
گرنه خوش است خاطرت، با غم سینه کوب من
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۹
هست چو شبنم از خودی، ننگ حجاب بر سرم
تا رسد آفتاب من، گرم عتاب بر سرم
پیر مغان اشارتم کرد به غسل توبه ای
ریخت حریف میکده، جام شراب بر سرم
بارد اگر از آسمان برق بلا به راه تو
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۰
بی تو چسان به سر برد جان امیدوار من؟
ای بت دلفریب من، صبر من و قرار من
گوهر شاهوار من، مایه افتخار من
باغ من و بهار من، راحت روزگار من
جان من و جهان من، امن من و امان من
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۶
من نه حریف وعده ام طاقت انتظار کو؟
تا به اجل سپارمش جان امیدوار کو؟
می رسی ای صبا اگر از سرکوی یار من
بویی از آن چمن چه شد، برگی از آن بهار کو؟
در صف منکران کنم دعوی عشق و زنده ام
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵
هجوم گریهٔ تلخ و خروش ناله های من
شکر خواب بهاران شد، غزال شیر مستش را
زگلشن بوی خون تازه دل بر دماغم زد
دهان غنچهٔ گستاخ، بوسیده ست، دستش را

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۵
جام عتاب داده ای، غمزه کینه خواه را
زهر به کاسه کردهای، چاشنی نگاه را
پنجه به کینه می زنی، با دل چاک چاک من
بی خبرانه نشکنی، شانه زلف آه را

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۴
از سر من چرا کشد، سرو قد تو پای را
خاک ره تو کرده ام، فرق سپهرسای را
شعله به خس نمی کند، اینهمه سرگران وشی
تا به کی از کفم کشی، دامن کبریای را؟
سرمهٔ خامشی دهد، بلبل خوش نوای را
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۰
هرزه دراست در رهش، سینه چاک چاک ما
گوشزد اثر نشد، نالهٔ دردناک ما
سرمهٔ چشم مور شد، سوده استخوان من
کم نگهانه تا بهکی می گذری ز خاک ما؟

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۷۵
چهره نما که در چمن، شور هزار گل کند
طرّه گشا که در خزان، بوی بهار گل کند
سپند آتش خویشم، کسی دوا چه کند؟
به بی قراری من صبر بی نوا چه کند؟
حزین سوخته دل، می دهد به حسرت جان
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۰
باده بیار و هوش را، از سر ما روانه کن
زاهد خرقه پوش را، مست می مغانه کن
چند به باد می دهی، طرهٔ ترهات را؟
واعظ شهر نیستی، زمزمه، عاشقانه کن
غازهٔ افتخارکش، ناصیهٔ نیاز را
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۰
سوخته جان دلم یکی، سنبل مشک فام، دو
سختی کار عشق بین، صید یکی و دام دو
خونی دین و دل بود، غمزه در ابروان تو
معجز حسن را نگر، تیغ یکی، نیام، دو
ساقی غم، به دیده ام، خون دل این قدر مکن
[...]

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۱
خوش آنکه پیماید قدح، چشم جفا پیمان تو
از خویش بستاند مرا، گیرایی مژگان تو
صبر گران تمکین من، کوه است و می بازد کمر
چون بگذرد دامن کشان، سرو سبک جولان تو
