گنجور

 
حزین لاهیجی

چند به غمزه خون کنی خاطر ناشکیب را

بر رگ جانم افکنی، طرّهٔ دلفریب را؟

این ستم دگر بود، کز تف خوی گرم تو

گریه به کام دل نشد، عاشق بی نصیب را

ناله به زیر لب گره، چند کنم که می زند

باد بهار دامنی، آتش عندلیب را

از اثر تبسّم غنچهٔ ناشکفته اش

بلبل گلستان کند، نوگل من ادیب را

خنده په زخم من چرا، شور لبت نمی زند؟

از نمک کرشمه ات، نیست خبر، رقیب را

نیست اگر پسند تو، شیوهٔ بی گنه کشی

از گنهم حساب کن، شکوهٔ بی حسیب را

گر مددی کند حزین ، فیض دم مسیح ما

نیم شبی قضا کنم، نالهٔ عندلیب را

 
 
 
بابافغانی

آنکه بتیزی زبان نرم کند ادیب را

نیست گناه اگر کشد عاشق بی نصیب را

ناله ی مرغ بوستان گریه کی آرد اینقدر

منکه بهانه ساختم نغمه ی عندلیب را

آب حیات کی شود روزی ناکسی چومن

[...]

قدسی مشهدی

گر به خیال در نظر جلوه دهد جیب را

بددلی‌ام ز سایه‌اش، فرض کند رقیب را

رتبه عشق بین که چون بر سر حرف دوستی

کودک بیسواد او مسخره کرد ادیب را

همچو بنفشه ننگرم هیچ‌طرف در این چمن

[...]

رهی معیری

چاره من نمی‌کنی چون کنم و کجا برم؟

شکوه بی‌نهایت و خاطر ناشکیب را

گر به دروغ هم بود شیوه مهر ساز کن

دیده عقل بسته‌ام کز تو خورم فریب را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه