گنجور

 
حزین لاهیجی

در بغل آرزو کند، تیغ تو تندخوی را

عرضه کنم اگر به گل، زخم شکفته روی را

مشک به کوی بیزدت، طرّه به باد اگر دهی

دل به کنار ریزدت، شانه کنی چو موی را

رشک ریاض خلد شد، دیده ز فیض عارضت

یاد قد تو کردام، سرو کنار جوی را

پرده چه پوشیم که من، در غم دل به عالمی

صبح صفت نموده ام، سینهٔ بی رفوی را؟

هست نقاب دلبران، شرم و حجاب و خال و خط

تیغ برهنه گفته ام، حسن برهنه روی را

دور رسید چون به ما، صاف شراب رفته بود

چرخ کند به ساغرم، درد ته سبوی را

وقت صبوح شد حزین، از می غم به لب چکان

زهر چش ترنّمی، کلک ترانه گوی را