گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۲

 

با دل از دست رفت و کار دگر شد

بخت ز من برشکست و یار دگر شد

روی نمود از نقاب و باز نپوشید

عهد نهان کرد و آشکار دگر شد

با دل بد عهد چون کنم که برانداخت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳

 

مهر تو ای یار بی وفا همه کین بود

عهد تو و قول استوار همین بود

چشم تو ما را به غمزه در غلط افکند

گر چه دلم بر خلاف عهد یقین بود

زلف تو ما را به دام فتنه گرفتار

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

آهِ ندامت ز شیخ وشاب بر آید

آری چندان که آفتاب بر آید

عشق دمی در دمد به صورِ محبّت

بو که سرِ خفتگان ز خواب برآید

از جگرِ منتظر نوایرِ حسرت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸

 

بی خبری گر به هوش باز نیاید

هیچ خلل در جهانِ راز نیاید

معترفم معترف که عقل ندارم

عقل پرستی و عشق باز نیاید

عقل به یاسایِ عشق زهره ندارد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۲

 

باز رسیدم جمالِ دوست بدیدم

وز لبِ شیرینِ او به کام رسیدم

در عرصاتِ شبِ فراق معیّن

روزِ قیامت هزار بار بدیدم

باز نیارم به صد هزار زبان گفت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۳

 

دیر برآمد که روی یار ندیدیم

جرعه ای از جام وصل او نچشیدیم

کار به هم برزدیم و هیچ نکردیم

از پس عمری که انتظار کشیدیم

وعده ی وصلی رسیده بود به اول

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶

 

هر چه بر اندیشم از تو زار بگریم

مردمکِ دیده در کنار بگریم

نشترِ رقّت فرو برم به رگِ جان

وزمژه خونابِ ابروار بگریم

یاد کنم زان چو سیم سیبِ زنخ‌دان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۰

 

بوی بهار آمده ست و وقت گل ستان

باد خزان رفت و فتنه های زمستان

باغ و چمن از نسیم گل شده بویا

سرو سهی سایه اوفکنده به بستان

روی زمین از بهار غنچه گرفته ست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۲

 

زلف تو چون چشم مست تاب گرفته

آتش رخساره ی تو آب گرفته

شب همه شب چشم من بمانده در انجم

چشم تو را تا به روز خواب گرفته

چین عرق¬چین تو چو نیفه ی نافه

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۵

 

باز جهان تازه کرد قدرتِ باری

باده بده بر نسیمِ بادِ بهاری

گُل بُنِ بشکفته و طراوت و زینت

بلبلِ شوریده و شفاعت و زاری

باد چو زلفِ بنفشه کرد به شانه

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۷

 

گر سر و برگ بلای عشق نداری

ور دل و جان از برای عشق نداری

لاف محبت مزن که در ره وحدت

مرتبۀ اولیای عشق نداری

خانه ی جان از وجود خویش بپرداز

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۸

 

باز دلم صید کرد طرفه نگاری

سرو قدی غنچه سینه لاله عذاری

دست و عنانش دریغ و پای و رکابش

تا چه کنند از چنین نزار شکاری

جان به لبِ از آرزو رسید که دارم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۰

 

یار مرا وعده داد بوس و کناری

باز ز من کرد در میانه کناری

از دو کنارم نداد دست ‌میانی

گفت هنوز از میان بدار کناری

هر چه برآریم از میانِ تو جانا

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۰

 

گفت به من محتسب که توبه کن از می

پیر شدی توبه بعد از این نکنی کی

گفتمش آری من و تو هر دو به یک بار

توبه کنیم ار موافقت کنی از می

باک نباشد ز عهده هم به در آییم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۱

 

روی مخوانش که می چکد عرق از وی

برگِ گل است آن نشسته بر ورقش خَوی

هر که چنین صورتی بدید محال است

کاتشِ تشویش بر دلش ننهد کی

هیأتِ شیرینش ار مطالعه کردی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۶

 

وقت نیامد که روی باز نمایی

پرده نبندی و خیمه بازگشایی

یوسفِ در پرده ای و منتظرانت

بر سر راه اند تا تو کی به درآیی

عیب نکن گر نیازمند ندارد

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

درد دلم را طبیب چاره ندانست

مرهم این ریش پاره پاره ندانست

راز دلت را به صبر گفت بپوشان

حال دل غرقه را کناره ندانست

خال بنا گوش او زگوشه نشینان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

چون غم هجران او نداشت نهایت

عاقبت اندوه عشق کرد سرایت

وقت نیامد بتا، که از سر انصاف

سوی ضعیفان نظر کنی به عنایت

غایت آنها که از جفای تو دیدم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۶

 

من نشنیدم که خط بر آب نویسند

آیت خوبی بر آفتاب نویسند

هجر کشیدیم تا به وصل رسیدیم

نامه رحمت پس از عذاب نویسند

صبر طلب می کنند از دل شیدا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۷

 

صبح دمان بخت من ز خواب در آمد

کز درم آن مه چو آفتاب در آمد

گشت معطر دماغ جان ز نسیمت

مستی تو در من خراب در آمد

ساقی تو گشت چشم مست من از می

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۴۵
sunny dark_mode