یار مرا وعده داد بوس و کناری
باز ز من کرد در میانه کناری
از دو کنارم نداد دست میانی
گفت هنوز از میان بدار کناری
هر چه برآریم از میانِ تو جانا
بحر کنارم شود سفینه گذاری
دولتِ آن کس که می خورد به تنعّم
بر ز میان و کنارِ چون تو نگاری
چند ملامت کنند مدّعیانم
نیست گزیرم به هیچ حال ز یاری
رفتهام و بارها نیافتهام بار
دیدهام این بارها معاینه باری
دل نه و از یار هیچ یاوریی نه
نه ره و رویی نه دیده نه سر و کاری
جای دلم خود مزلزل است و پریشان
کاش مرا مسکنی بدی و قراری
قید شدی در کمندِ عشق نزاری
تا چه کنند از چو تو نزار شکاری
گر نه چنین بودییی چو ذرّه هوایی
کی بدییی بیثبات هم چو نزاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش همه شب همی گریست به زاری
ماه من آن ترک خوبروی حصاری
برد و بناگوش سایبانش همی کرد
یک ز دگر حلقه های زلف بخاری
از بس کآب دو چشم او بهم آمد
[...]
ای مونس دیده با ضمیرم یاری
اندر دل من نشسته بیداری
آه که دلم برد غمزههای نگاری
شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری
هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه
درد و غم چون تو یار و دلبر باری
از پی این عشق اشکهاست روانه
[...]
باز جهان تازه کرد قدرتِ باری
باده بده بر نسیمِ بادِ بهاری
گُل بُنِ بشکفته و طراوت و زینت
بلبلِ شوریده و شفاعت و زاری
باد چو زلفِ بنفشه کرد به شانه
[...]
عمر گذشت، ای دل شکسته، چه داری؟
چارهٔ کاری نمیکنی، به چه کاری؟
روز بیهوده صرف کردهای، اکنون
گریهٔ بیهوده چیست در شب تاری؟
آنچه ز عمر تو فوت گشت ز روزی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.