گنجور

 
حکیم نزاری

باز جهان تازه کرد قدرتِ باری

باده بده بر نسیمِ بادِ بهاری

گُل بُنِ بشکفته و طراوت و زینت

بلبلِ شوریده و شفاعت و زاری

باد چو زلفِ بنفشه کرد به شانه

گل چه کند در برابر آینه‌داری

بویِ خوشِ لاله در تنوره ی آتش

قاعده ی مجمرست و عودِ قِماری

خاصه درین وقت کز خواص تناسخ

بیدق شطرنج می‌کنند سواری

مشتبهی گفته شد به عادتِ شاعر

مذهبِ ما را از آن طرف نشماری

هیچت اگر از حیات هیچ نصیبی

هست که حدّ ِ دواب باز گذاری

در برِ گل خفته تا سحرگه و آن گه

در شَمَرِ خُم روی و غسل برآری

ور نه برون آیی از مراتب حیوان

پس تو به فتوای عقل کم ز حماری

جنبشی اندر نبات هست و خروجی

گر تو ز گل کم‌تری به مرتبه خاری

بویِ ریاحین خلد باورت ار هست

نیست جز از گل‌ستانِ طبعِ نزاری