گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چون غم هجران او نداشت نهایت

عاقبت اندوه عشق کرد سرایت

وقت نیامد بتا، که از سر انصاف

سوی ضعیفان نظر کنی به عنایت

غایت آنها که از جفای تو دیدم

نور یقین داشت در دلم به سرایت

گر تنم از دست غم ز پای در آمد

سرنکشم، تا منم، ز قید و فایت

گر تو به تیغم زنی خلاص نباشد

زخم تو خوشتر که از رقیب حمایت

شرح غم عشق بیش ازین ز چه گویم

شوق من و جور او رسید به غایت

ای بت نامهربان شوخ ستمگر

از تو کنم یا ز روزگار شکایت

آنچه من از روزگار سفله کشیدم

پیش تو گویم ز روزگار حکایت

 
 
 
ناصرخسرو

گر بشد از من منال و مال (و) ولایت

جود (و) شجاعت نشد، نه فضل و کفایت

شکر خداوند را که مایه بجایست

سود کنم، گر کند خدای عنایت

بدهد روزیم اگر ولایت ندهد

[...]

صغیر اصفهانی

بعد حسین کرد آفتاب ولایت

سیز بنه برج و تافت بهر هدایت

تا ده و دو برج را رسید نهایت

بسته و بگشوده‌اند خوش به حمایت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه