گر سر و برگ بلای عشق نداری
ور دل و جان از برای عشق نداری
لاف محبت مزن که در ره وحدت
مرتبۀ اولیای عشق نداری
خانه ی جان از وجود خویش بپرداز
ور نه تو خود جای پای عشق نداری
نیستی آگه که در مراتب اکوان
منزل و ماوا و جای عشق نداری
طائر عرشی ولیک در قفس تن
مانده ای چون هوای عشق نداری
تا سر خود باشدت مده به تکلف
دست به پیمان که پای عشق نداری
همچو جعل گرد خویش گرد و ز گلزار
دور که بوی صبای عشق نداری
رو که به بازار اتحاد نزاری
هیچ متاعی بهای عشق نداری
تا متمکن به حبس خانه ی عقلی
راه به دولت سرای عشق نداری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.