گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم

گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم

به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم

به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم

به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من

[...]

سنایی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

ترا من دوست می‌دارم ندانم چیست درمانم

نه روی هجر می‌بینم نه راه وصل می‌دانم

نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم

نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم

دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳

 

بیا ای راحت جانم که جان را بر تو افشانم

زمانی با تو بنشینم ز دل این جوش بنشانم

ز حال دل که معلومست که هم این بود و هم آن شد

بگویم شمه‌ای با تو ترا معلوم گردانم

به دندان مزد جان خواهی که آیی یک زمان با من

[...]

انوری
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۴

 

درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم

مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم

دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی

چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم

مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایب‌ها

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۷

 

چو رعد و برق می خندد ثنا و حمد می خوانم

چو چرخ صاف پرنورم به گرد ماه گردانم

زبانم عقده‌ای دارد چو موسی من ز فرعونان

ز رشک آنک فرعونی خبر یابد ز برهانم

فروبندید دستم را چو دریابید هستم را

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴

 

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم

قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نِه

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۸

 

مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم

ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم

اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم

نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم

چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۷

 

نگارا، عزم آن دارم که جان در پایت افشانم

به بوسه از لب شیرین تو انصاف بستانم

مرا تا داده ای رخصت که گه گه می گذر در ره

چنانم کشتی از شادی که ره رفتن نمی دانم

میسر نیست کز زلف تو سوی خود کشم مویی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸

 

دلم زندان عشق توست و زندانی درو جانم

چو زندانی شدم،دیگر چه می‌خواهی؟ مرنجانم

مرا خوان، ای پری‌چهره، که گر صد بار در روزی

سگم خوانی دعا گویم، بدم گویی ثنا خوانم

گر امیدی که من دارم روا گردد ز وصل تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹

 

نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم

چو گویم کرد سرگردان و می‌بازد به چوگانم

بنازم در بغل گیرد، چو جان خویشتن، لیگن

بیندازد دگر بار و کند در خاک غلتانم

چو مستان بر در و دیوار می‌افتم ز دست او

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

مرا در سر همیگردد که سر در پایت افشانم

نثار چون تو دلداری نشاید کمتر از جانم

خیال زلف مشکینت بسی در خواب می بینم

ندانم تا چه پیش آید پس از خواب پریشانم

ز چوگان سر زلفت شدم چون گوی سر گردان

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

من آن مرغ همایونم که باز چتر سلطانم

من آن نوباوه ی قدسم که نزل باغ رضوانم

چو جام بیخودی نوشم جهانرا جرعه دان سازم

چو در میدان عشق آیم فرس بر آسمان رانم

چراغ روز بنشیند شب ار چون شمع برخیزم

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم

برافکن پرده تا پیدا شود احوال پنهانم

بسان ذره می‌رقصند دلها در هوا امشب

خرامان گرد و در چرخ آی ای جان ماه تابانم

بزن راهی سبک مطرب ز راه لطف بنوازم

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۵

 

ترا چون چشم خود دیگر به مردم دید نتوانم

دو چشم دیگری خواهم که از غیرت بپوشانم

زرشک از دیده خون ریزد گرم در دل فرود آئی

ز دل فریاد برخیزد گرت بر دیده بنشانم

چو از رخ زلف ببریدی گستی رشته عمرم

[...]

کمال خجندی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

هر آن نقشی که می بندی نگارا ناقش آنم

به هر اشیا که پیوندی درون جان او جانم

هر آن ظاهر که می‌بینی منم صورت به عین او

هر آن ناظر که دریابی در او سری است پنهانم

منم یوسف جهان چاه است، منم نوح و زمین کشتی

[...]

نسیمی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

گه از روی تو مجموعم گه از زلفت پریشانم

کزین در ظلمت کفرم وزان در نور ایمانم

نیم یک لحظه از سودای زلف و خال او خالی

گهی سرگشت اینم گهی آشفته آنم

حدیث کفر و دین پیشم مگو زیرا من مسکین

[...]

شمس مغربی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۷

 

رضا دادم بعشق او اگر غارت کند جانم

که جان صد چو من بادا فدای عشق جانانم

بزخم عشق او سازم که زخمش مرهم جانست

بداغ درد او سازم که درد اوست درمانم

غمی کز عشق یار آید بشادی بر سرش گیرم

[...]

حسین خوارزمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۹

 

ز روی لطف اگر ای مه شبی آیی به مهمانم

سر و جان گرامی را بخاک پایت افشانم

غباری کز سر کویت نسیم صبحدم آرد

بخاک پای تو کان را درون دیده بنشانم

بگاه جلوه حسنت توانم باختن جانرا

[...]

حسین خوارزمی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

گه جولان غبار انگیز از آن شد رخش جانانم

که زد دستی و گرد تن فشاند از دامن جانم

ز کف دامان رسوایی نخواهم داد تا وقتی

که گردد خاک پیراهن لحد چاک گریبانم

چو مردم در تجرد به که باشم از کفن عاری

[...]

فضولی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

کتاب عشقم و آیات زلف دوست عنوانم

ز سر تا پا گرم بندند شیرازه پریشانم

نگاه هرزه گردم شد سبک پرواز بستانی

که باز از اشک نومیدی گرانبارست مژگانم

یکی موج غریبم ای سراب عافیت رحمی

[...]

فصیحی هروی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode