گنجور

 
سلمان ساوجی

بر افشان آستین تا من ز خود دامن برافشانم

برافکن پرده تا پیدا شود احوال پنهانم

بسان ذره می‌رقصند دلها در هوا امشب

خرامان گرد و در چرخ آی ای جان ماه تابانم

بزن راهی سبک مطرب ز راه لطف بنوازم

بده رطل گران ساقی ز دست خویش بستانم

گر امشب صبحدم سردی کند در مجلس گرمم

به آه سینه برخیزم چراغ صبح بنشانم

دل من باز می‌گردد به گرد لعل دلخواهش

نمی‌دانم چه می‌خواهد دگر بار این دل از جانم

شکار آن کمان ابرویم، اینک داغ او بر دل

ملامت گو مزن تیرم که من با داغ سلطانم

برو عاقل مده پندم که من دیوانه و رندم

نصیحت دیگری را کن که من مدهوش و حیرانم

اگر تاجم نهد بر سر غلام حلقه در گوشم

وگر بندم نهد بر پا اسیری بند فرمانم

اگر بر آستانش پا نهاد از بی‌خودی سلمان

مگیر ای مدعی بر من که پا از سر نمی‌دانم

 
 
 
سنایی

دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم

گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم

به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم

به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم

به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من

[...]

انوری

ترا من دوست می‌دارم ندانم چیست درمانم

نه روی هجر می‌بینم نه راه وصل می‌دانم

نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم

نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم

دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مولانا

درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم

مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم

دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی

چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم

مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایب‌ها

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم

قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نِه

[...]

حکیم نزاری

مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم

ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم

اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم

نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم

چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه