دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
نبردست ای عجب هرگز جزین یکبار فرمانم
شفیع آرم که را دیگر که را گویم که را خوانم
کزین بازی ناخوش من پشیمانم پشیمانم
کنون نزدیک وی پویم وفا و مهر او جویم
مگر بر من ببخشاید چو بیند چشم گریانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و رنج عاشقانه است. شاعر از ستمها و مشکلاتی که بر او میگذرد، سخن میگوید و به آن اشاره میکند که همواره به محبوبش فکر میکند. او به رغم رنجها و مشکلات، از عشق خود راضی است و حتی خود را خرسند میداند که جز محبوبش هیچکس را در دل ندارد. شاعر از محبوبش میخواهد که او را ببخشد و در پی جلب محبت و وفای اوست، در حالی که دلش از درد و غم پر است و چشمانش گریان است.
هوش مصنوعی: ای مسلمانان، بار دیگر جانِ محبوب من به دست ستمگران افتاده است. گاهی دلِ من را به رنج میآورد و گاهی مرا بیجان میسازد.
هوش مصنوعی: من از درد دل راضی هستم، زیرا هیچ کس دیگری جز او در دل من نیست. با اینکه سختیهای جسمی را تحمل میکنم، اما خوشحالم که جانان من فقط اوست.
هوش مصنوعی: به او گفتم روزی که دلش را از من میگیرد، این روز عجیبی است که هیچگاه به جز این بار، فرمانی از من نخواهد گرفت.
هوش مصنوعی: در دل خواهش دارم که به کدامین فرد شکایت کنم و از کی یاری بخواهم؛ چرا که از این بازی ناگوار، بسیار پشیمانم.
هوش مصنوعی: اکنون به نزد او میروم تا وفا و محبتش را جستجو کنم، شاید وقتی گریانم، بر من ببخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
نگارا، عزم آن دارم که جان در پایت افشانم
به بوسه از لب شیرین تو انصاف بستانم
مرا تا داده ای رخصت که گه گه می گذر در ره
چنانم کشتی از شادی که ره رفتن نمی دانم
میسر نیست کز زلف تو سوی خود کشم مویی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.