مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سیام
سلام علیک ای دهقان، در آن انبان چها داری؟
چنین تنها چه میگردی؟ درین صحرا چه میکاری؟
زهی سلطان زیبا خد، که هرکه روی تو بیند
اگر کوه احد باشد، بپرد از سبکساری
مرا گویی: « چه میگویی؟ » حدیث لطف و خوش خویی
[...]
سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۱
چو نفس آرام میگیرد چه در قصری چه در غاری
چو خواب آمد چه بر تختی چه در پایان دیواری
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۸
به بالینم فراز آمد میان خواب و بیداری
بتی ماهی نمی دانم سروشی بود پنداری
چو بانگ صبح بشنیدم فرشته صورتی دیدم
چو ماهی بر سر سروی چو شمعی در شب تاری
فراز طاق جفت چشم خون ریز سیه کارش
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۹
مرا گر یار خواهد گفت رو بر بند زنّاری
نخواهم گفت نی خواهم زمین بوسید و گفت آری
گرم از کعبه باز آرد صلیبم در بر اندازد
خلافِ هر چه او گوید نخواهم کرد من باری
رسوم خدمت و طاعت نگهدارم به هر شغلی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۲
عزیزی همچو جان، ار چه چو خاکم خوار بگذاری
به حق عزتی کاندر دل من دارد آن خواری
جفا پیرایه حسن است، آن کن جان من بر من
که خوبان را نزیبد زیور مهر و وفاداری
به تیغم گر کنی صد شاخ و از بیخم بیندازی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۳
گهی بنما و گه پوشیده دار آن روی گلناری
چه غم دارد ترا، بگذار تا میرم بدین خواری
خرابم هم به یک دیدن، من دیوانه در رویت
کسی را برده این می کو کند دعوی هوشیاری
لبت در خواب می بوسیدم امشب، بلعجب کاری
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
چو بلبل از سر مستی گذشتم سوی گلزاری
نمود از هجر رخسارت بچشمم هر گلی خاری
دلم میگفت با چشمت که خوردی خونم از مستی
ولی لعل ترا دیدم ز خون دل نشان داری
بدل گفتم که خون ما ز لعلش خواه اگر خواهی
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱
آیا در عهد فرمانت قضا در عین بیکاری
فلک پیش شکوه تو ز سر بنهاد جبّاری
جهان گر نیست گردد، کم نگردد عالم جاهت
چه باشد قطره ای کآن را ز دریایی کم انگاری
سرای دین و دولت را به تیغ تست معموری
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵۹
ز سودای گل سوری ز عشق روی گلناری
من و بلبل به سر بردیم عمری در گرفتاری
ز هجران پیش چشم خود جهان تاریک می بینم
نمی دانم که روز روشن است این یا شب تاری؟
شدی غایب دمی با من خیالت خلوتی دارد
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷
نمیپرسی ز حال ما، نه از ما یاد میآری
عزیز من عزیزان را کسی دارد بدین خواری؟
دل من کز همه عالم نیاز آرد به درگاهت
چنان دل را چنین شاید که بیجرمی بیازاری؟
دمم دادی که چون چشم خودم دارم به نیکویی
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۳
وصال اوست بخت ما نبینم آن به بیداری
خیالش دولتست ای دل تو باری دولتی داری
به مستان و نظر بازان نظرها دارد آن چشمان
مگر دیوانه زاهد که جوئی عقل و هشیاری
در و دیوار در رقصند صوفی در سماع ما
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
منه بر مهر خوبان دل، نصیب از عقل اگر داری
که خوبان مهربانی را نمی دانند و دلداری
سر و جان و جهان ای دل برو در کار زلفش کن
اگر با دلبران داری سر مهر و دل یاری
ز چشم و زلف او گفتم نگه دارم دل خود را
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹
مرا از پرتو روی تو هر لمعه است دیداری
مرا از لمعه روی تو هر لمعه است انواری
اگر مقبول درگاهم، امیرم، خسروم، شاهم
وگر نی در میان جان ببینی عقد زناری
میان زاهدان رفتم، عجب افسرده دل قومی!
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴
مرا کشتی، متاب آن گوشه ابرو به عیاری
کمان بر من مکش جانا، که تیری خوردهام کاری
به فریاد خود آزار سگ کویت نمیخواهم
که در کیش محبت کفر باشد مردمآزاری
سرشک عاشقان شنگرفگون میآید از دیده
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰
اگرچه مشک را باشد به هر سویی خریداری
ولی در حلقهٔ زلفت ندارد روز بازاری
به رویت صورت چین تا نزد لاف دل افروزی
نمی خواهم که بینم نقش او بر هیچ دیواری
شدم خاک و در آن کو می برد بادم بحمدالله
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۳
چو عفوت بیحد افتادهست دریاهاست پنداری
که پیدا نیست قعرش پیش جامی جز به دشواری
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۶
دلا، با شمع خویشت در نگیرد گریه و زاری
اگر آتش بجای اشک گرم از دیده میباری
مگر با جلوه رفتار او طاووس دعوی کرد
که بر طاووس میخندد به قهقه کبک کهساری
زدی تیری بغیر ایمه مرا آن از تو بر دل بود
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۸
چنان شد گریهٔ من در فراق لالهرخساری
که چندین چشمهٔ خون سر زد از هر طرف گلزاری
مرا بس گرم می پرسی که چونی از تماشایم
تو حال دیگران را پرس من در آتشم باری
به قند و گل نوازی دیگران را چون دهی ساغر
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸
تو در خوابی و من گرد سرت در ناله و زاری
چه چشمست اینکه ریزد خون من در خواب و بیداری
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱
نه چندانم ضعیف از دوری خورشید رخساری
که تاب آرم گر افتد سایه بر من ز دیواری
فکنده در گمان ضعف تنم باریک بینان را
که در پیراهنم شخصیست یا از پیرهن تاری
خبر از سوز پنهانم کسی دارد که همچون من
[...]