به بالینم فراز آمد میان خواب و بیداری
بتی ماهی نمی دانم سروشی بود پنداری
چو بانگ صبح بشنیدم فرشته صورتی دیدم
چو ماهی بر سر سروی چو شمعی در شب تاری
فراز طاق جفت چشم خون ریز سیه کارش
کشیده تا بن گوشش خطی پیوسته زنگاری
ز جا برجستم و بی خویشتن در پایش افتادم
شدم از دست و در پایش نهادم سر به صد یاری
سرم برداشت از خاک ره و بنواخت بسیارم
که ما هرگز عزیزان را نیندازیم در خواری
پیاپی ریخت در حلقم شرابی چند مستانه
کز آن داروی بیهوشی ندارم روی هشیاری
به شب خورشید را دیدن ز دستش باده نوشیدن
محال محض پنداری خیال فاسد انگاری
به چشم ظاهری آنگه جمال غیب کی بینی
توانی دید اگر خود را ز پیش خویش برداری
به دست آوردمش از بس که می گفتم خداوندا
نزاری تا به کی زارد بمگذارش بدین زاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امیرا! تو به هر خوبی و نیکویی سزاواری
ازیرا خوب کرداری چنان چون خوب دیداری
توان گفتن ترا کاندر جهان فردی و بی یاری
به دانایی و بینایی و بیداری و هشیاری
حدیث ملک و کار عالم و شغل جهانداری
[...]
ز بوی باد آزاری ز نقش ابر نیسانی
نه پندارم که با بستان بهشت عدن یاد آری
شده کافور مینائی براغ از صنع یزدانی
شده دینار مرجانی بباغ از فعل داداری
گل و شمشاد دیداری ترنج و نار پنهانی
[...]
زهی کلک تو اندر چشم دولت کحل بیداری
به عونش کرده مدتها جهانداران جهانداری
مجیر دولت و دنیا و اندر دیدهٔ دولت
ز رای تست بینایی ز بخت تست بیداری
جهان مهر و کینت وجه ساز نعمت و محنت
[...]
جهان از برف پر کافور قیصوریست پنداری
بیاور باده روشن که شد روی هوا تاری
نه به زین موسمی باشد ز بهر عیش و میخواری
نه سلطان ارسلان دارد نظیری در جهانداری
تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری
که شمع از بی سری یابد کلاه از نور جباری
سر یک موی سر مفراز و سر در باز و سر بر نه
اگر پیش سر اندازان سزای تن، سری داری
چو بار آمد سر یحیی سرش بر تیرگی ماند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.