گنجور

 
اهلی شیرازی

دلا، با شمع خویشت در نگیرد گریه و زاری

اگر آتش بجای اشک گرم از دیده میباری

مگر با جلوه رفتار او طاووس دعوی کرد

که بر طاووس میخندد به قهقه کبک کهساری

زدی تیری بغیر ایمه مرا آن از تو بر دل بود

عجب گر جان برم زینغم که زخمی خورده ام کاری

شهید عشق اگر بردار گردد دولتی باشد

بیا باشد کزین دولت مرا محروم نگذاری

تو مست خواب خوش شبها چه دانی حال بیداران

مگر احوال ما داند سگ کویت به بیداری

مگر روز قیامت باز گویم آنچه من دیدم

شب هجران ز تنهایی و بیداری و بیماری

نظر بازی مکن بر روی خوبان دو کون ایدل

که اینجا شرمساری بینی و آنجا گرفتاری

بصد خون جگر فرهاد اگر در کوه راهی کرد

تو همت پیشه کن اهلی که کوه از پیش برداری