ایسرو اگر این سوخته را دست بدادی
جانرا چو گلی در کف دست تو نهادی
گر بوی ترا یوسف مصری بشنیدی
سر بر زدی از خاکو بپای تو فتادی
حسن تو پسر گر شدی از روز ازل فاش
بی عشق کس از ما در ایام نزادی
گر عقد محبت دل ما با تو نبستی
چشم تو در فتنه برویم نگشادی
در گلشن فردوی که کوثر دهدش آب
هرگز ز تو خوشتر ندمد نخل مرادی
بر خاک نهادم به ادب پیش سگت روی
در روی زمین نیست چو من خاک نهادی
اهلی است غلام تو و هیچش نکنی یاد
بدبخت غلامی که نیرزید به یادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر درباره احساسات عمیق و دردناک عشق و جدایی سخن میگوید. او به دلا و گریهاش اشاره میکند و میگوید که در این دلتنگی، نمیتواند با دیگران تماس بگیرد. شاعر به زیبایی رفتار معشوق اشاره میکند و از این که زخمیاش کرده است، گلایه میکند. او همچنین به حال بیداران و دردهای دل اشاره میکند و از بیتوجهی معشوق و غفلت او صحبت میکند. در نهایت، شاعر به تلاش و همت برای رسیدن به عشق و کامیابی اشاره میکند و از پایداری در برابر مشکلات سخن میگوید.
هوش مصنوعی: اگر این موجود سوخته را به دست میدادی، جان را مانند گلی در دستانت قرار میدادم.
هوش مصنوعی: اگر بوی تو را مانند بوی یوسف مصری میشنیدند، سر از خاک برمیداشتند و بپای تو میافتادند.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو، پسر، در روز ازل به همه معروف شده، بدان که هیچکس از ما بدون عشق به دنیا نیامده است.
هوش مصنوعی: اگر در دل ما عقد محبت با تو برقرار نمیشد، چشمان تو هرگز در گرفتاریها به روی ما باز نمیشد.
هوش مصنوعی: در باغ بهشتی که رودخانه کوثر آب میدهد، هیچ چیز از تو زیباتر و خوشبوتر نیست که درخت نخل خوشبختی را سایهسار کند.
هوش مصنوعی: من به احترام تو بر زمین نشستهام، اما تو هیچگاه به پای من نمیرسی. من خاک را به ادب بر زمین نهادم، اما تو ارزش و مقام من را درک نمیکنی.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که تو باید به غلام و خدمتگزار خود توجه کنی و او را فراموش نکنی. کسی که در زندگی به خاطر نبود تو احساس بدبختی میکند، ارزش یادآوری و یاد کردن را ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ساقی پیش آر ز سرمایهٔ شادی
زان می که همی تابد چون تاج قبادی
زان باده که با بوی گل و گونهٔ لعلست
قفل در غم است و کلید در شادی
بسته مشواد آنچه به نصرت بگشادی
پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی
همواره همیدون به سلامت بزیادی
با دولت و با نعمت و با حشمت و شادی
نازد به تو همواره جوانمردی و رادی
زیرا که همه ساله تو آزاده جوادی
شادست شهنشاه و تو از سلطان شادی
با سیرت پاکیزه و با دولت دادی
ای ساقی پیش آر ز سرمایۀ شادی
زان می که همی تابد چون تاج قبادی
زان باده که با بوی گل و گونۀ لعلست
قفل دَرِ گُرمست و کلید درِشادی
چون هیچ بقایی نکند خاکی و بادی
دل بر کن این رهگذر انده و شادی
در حلقه ی رندانِ قلندر شو و بنشین
گر پای خود از زهد ریایی بگشادی
منزل مطلب چون که هم از گام نخستین
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.