گنجور

 
خیالی بخارایی

اگرچه مشک را باشد به هر سویی خریداری

ولی در حلقهٔ زلفت ندارد روز بازاری

به رویت صورت چین تا نزد لاف دل افروزی

نمی خواهم که بینم نقش او بر هیچ دیواری

شدم خاک و در آن کو می برد بادم بحمدالله

که در کویت بدین تدبیر باری یافتم باری

مه نو را چو با چشم خریداری شبی دیدم

به چشمم کم نمود از ابروی شوخ تو بسیاری

دلا گر حاجتی داری به نزد سرو قدّی بر

چو حاجت می بری باری به نزدیک قدم داری

خیالی چند می‌پیچی ز حکمش گردن طاعت

سری در کار تیغش کن اگر داری سر کاری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode