گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

مرا هر شب تب هجران آن بدخو بسوزاند

به هر پهلو که گردم بسترم پهلو بسوزاند

به روی صفحه دل هر فسونی را که بنویسم

دچارش گر شوم آن نرگس جادو بسوزاند

نمی دانم کدامین سبز خط در باغ می آید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

صدای مقدم گلچین چو در گلزار می آید

گریبان چاک بلبل بر سر بازار می آید

چو گل وا کرده اند آغوش های خود خیابانها

مگر در بوستان آن سرو خوشرفتار می آید

نمی باشد خلاف وعده در خاطر بزرگان را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

ز موج اشک آخر پای در زنجیر خواهم شد

اگر اینست دوران در جوانی پیر خواهم شد

به تهمت بند می سازی اکثر نامرادان را

به خون کوهکن دنبال جوی شیر خواهم شد

قد خود چون کمان بر هر دری تا کی کنم حلقه

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

مرا بر سر کلاه از سایه بال هما بهتر

ز فرش مخملم در زیر پهلو بوریا بهتر

بود زنجیرها بر در ز چین جبهه حاجب

ز قصر زرنگار شاه مأوای گدا بهتر

قدم خم گشته را جز راستی نبود مددکاری

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

فگنده بر دلم عمریست مهر آن جبین آتش

مرا چون رنگ گل زان روی باشد دلنشین آتش

اگر چون لاله از داغ دل خود پرده بر گیرم

به تحسین شعله برخیزد بگوید آفرین آتش

چو نامش بر زبان بردم ز چشمم خون به جوش آمد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

اگر بردارد از رخ پرده خورشید جهانتابش

شود سنگ فلاخن کهکشان را چرخ مهتابش

ز فعل خویش ظالم وقت بیماری کند توبه

به هوش باز آید و دیوانه را افسون کند خوابش

صدف را به که بگشاید دکان در عالم دیگر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

نفس عمریست می پیچد مرا در سینه می ترسم

عجب ماری شده پیدا در این گنجینه می ترسم

به چشم بس که گردد شکلهای مختلف ظاهر

چو بینم عکس خود در خانه آئینه می ترسم

به شهر از شالپوشان بس که پیدا شد خیانتها

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

صبا آورد دوش از میر عالی نامه‌ای سویم

که از هر جانبی دوران دری بگشاد بر رویم

پی تسلیم جا دارم به سر چون خط پیشانی

که هر حرفش کلیدی شد به قفل چین ابرویم

معطر ساخت چون عنبر سواد او دماغم را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

ز شهر از دست تو امروز ای گل پیرهن رفتم

به خود پیچیده همچون گردباد از خویشتن رفتم

به یاد چشمت امشب خواب دیدم آهوی مشکین

تصور کرده زلفت را به صحرای ختن رفتم

مرا کی می توانند از زبانها جمع کرد اکنون

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

از آن روزی که دور افتاد زان زلف دو تا دستم

گره نگشاید از کار کسی مانند پا دستم

ز زیر ناخنم چون گل ز غیرت خون به جوش آید

چو سازد آرزوی رنگ از برگ حنا دستم

مرا دست تهی از آستین بیرون نمی آید

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

شده چون سایه از بس خاکساری جزو اعضایم

نمی گردد جدا نقش قدم چون کفش از پایم

شبی گر از کنار بام روی خویش بنمایی

لبالب گردد از مهتاب آغوش تماشایم

نمی سازد به مستان شیشه ام آواز خود روشن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

به کویت از سر خود سجده مقبل نمی دانم

به درگاه تو خود را بنده قابل نمی دانم

صف مژگان او زیر و زبر کردست عالم را

به دور نرگس او سحر را باطل نمی دانم

جفاجویی که چون خورشید تیغ او علم نبود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

دل دیوانه خود را نشان کردم ندانستم

نشان تیر آن ابروکمان کردم ندانستم

به صد افتادگی چون مهر بردم راه در کویش

به آن بی مهر خود را مهربان کردم ندانستم

به امیدی که روزی پا نهد در خانه چشمم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

روم از جای با اندک نسیمی گرد را مانم

بنای بیمدارم مهره های نرد را مانم

نشد جز سوختن از کوچه گردی حاصل عمرم

به شهر تیره بختی مشعل شبگرد را مانم

ز رشک رنگ سرخم لعل در کان رنگ گرداند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

به گلشن رفتم و بی رویت آغاز جنون کردم

ز شور اشک داغ لاله را گرداب خون کردم

ز جوی شیر چون فرهاد کام من نشد شیرین

حیات خویش را بیهوده صرف بیستون کردم

در این گلشن چو گل هرگز ندیدم روی دلجمعی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

شکایت نامه آن روی چون گل بود در دستم

قلم در ناله چون منقار بلبل بود در دستم

سحر زلف تو از روی تصور شانه می کردم

به گردن داشتم زنجیر و سنبل بود در دستم

به بزم می پرستان دوش رفتم همره ساقی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

به گلزاری که در وی سرو قدی نیست خاموشم

ز طوق قمریان انداختند این حلقه در گوشم

مرید غنچه ام از جا گریبان چاک می خیزم

گرانی می کند چون گل قبای تازه بر دوشم

کنار من ندیده روی مطلب از تهیدستی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

خبر می گوید از راز درون لبهای خاموشم

زند پهلو به روی حلقه در حلقه گوشم

شدم پیر و نمی آید برون گهواره از یادم

قدم در ملک هستی تا نهادم خانه بر دوشم

قلندر مشربم یا اهل دنیا رو نمی آرم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱

 

صبا از خنده آن گل حدیثی گفت در گوشم

که همچون حلقه گرداب شد از گریه آغوشم

مرا گر محتسب از پای خم در پای دار آرد

سبوی باده رقصد چون سر منصور بر دوشم

غبار راه اگر چون گردباد از خود بیفشانم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

خوش آن مستی که درد و داغ خود را چاره می کردم

تو را می دیدم از دور و گریبان پاره می کردم

به داغ تازه می دادم تسلی داغ دیرین را

به جای برگ گل در جیب آتش پاره می کردم

به لوح سینه شبها صورتت را نقش می بستم

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۸
sunny dark_mode