گنجور

 
سیدای نسفی

روم از جای با اندک نسیمی گرد را مانم

بنای بیمدارم مهره های نرد را مانم

نشد جز سوختن از کوچه گردی حاصل عمرم

به شهر تیره بختی مشعل شبگرد را مانم

ز رشک رنگ سرخم لعل در کان رنگ گرداند

به چشم کهربا طبعان عقیق زرد را مانم

نمی گردد ز دست ناله شمع کشته ام روشن

ندارم از اجابت بهره آه سرد را مانم

چرا ای گردباد امروز می گردی ز دنبالم

ز خود رم کرده ام مجنون صحراگرد را مانم

ز فرش مخمل اهل کرم پهلو تهی سازم

گریزم از دوای این حکیمان درد را مانم

ندارد سیدا گلزار چون من سرو موزونی

به روی صفحه ایام بیت فرد را مانم